چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
میدونی گاهی زندگی کردن هم مانع زندگی کردن درست آدمی میشه
وحتا مرگ ومردگی هاش...
گاهی نوشتن
شعر گفتن
یا نوشتن همین دلنوشته ها تو یه صفحه سفید
یا رفتن به یک جمع مورد علاقه مث انجمن ادبی
یا جمع دراویش
یا مهمونی دوستانه وخانوادگی
یا رفتن به پارک وگوش سپردن به گردش گیج فواره...
یا رفتن به نمازجماعت
یا رفتن به سینما وحتا عکاسی
ویا نماز خوندن
وخلوت خودت با خدا
وحتا خلوت کردن خودت با خودت هم مزاحم خلوت کردنت میشه
وحتا کار کردن وکارکردن وکسب روزی
وبطور کلی همه آنچه مجموعه ای به اسم بودن وزندگی کردن رو میسازه ...
وحتا عاشقی وزندگی با عشقت که له له میزنی واسه یه دیدار وکام گرفتن
از لبش ...
وحتا ماجرا ساختن ورفتن به سفرهای بی برنامه وبی مقصد...
اینجاست که فکر میکنی بیا وهمه این همه ی اینها رو بریز دور ...
وحتا خود زندگی رو وخودخودت رو
وتنها همراه معشوقت که اونهم همه همه ی این چیزا روریخته دور با همه
مفاهیم وگذشته وحالی که ازشون برمیاد وبا خودت داری ...
واز خودت وعشق وعشق ات ومعشوقت نه اونجور که میخواهیشون بلکه
اونجور که هستن وهستید
وهمه اهداف ودلایل و(چرایی هایی )که براشون داری رو هم
بریز دور
بریز تو جوی آبی که روونه...
تا همه چیز شسته بشه وخودت و عشقت هم خالی وخیس وبرهنه...
دور از همهمه وهیاهو وهمه نوبه نو شدنهایی که خیلی زود تکراری وروز
مره میشن وکهنه ...
شاید
شاید
ناب تر شدید هردو...ونزدیکتر....
Design By :Farzane |