چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
جستار روایی: متن یا زمینه؟ در جستجوی معنا در نقد ادبی
مسلم دهقانی
در یکی از شبهای داغ خوزستان، وقتی صدای کولر با ریتمی یکنواخت در پسزمینهی ذهنم میچرخید، به یاد گفتوگویی افتادم که سالها پیش بایکی از استادان در باب نقد ادبی داشتم. او با نگاهی نافذ گفت: «اگر بخواهی شعر فروغ را بفهمی، باید بدانی در کدام جهان زیسته، اما اگر بخواهی شعرش را حس کنی، باید جهان او را فراموش کنی.» این جمله، مرا به قلب یکی از بنیادیترین مناقشههای نقد ادبی پرتاب کرد: آیا معنا در متن نهفته است یا در زمینه؟
۱. متنمحوری: خودبسندگی اثر
مکتبهایی چون فرمالیسم روسی و نقد نو در آمریکا، بر این باورند که اثر ادبی باید همچون یک جهان مستقل تحلیل شود. کلینت بروکس، منتقد برجستهی نقد نو، در کتاب The Well Wrought Urn (1947) استدلال میکند که معنا در تنشهای درونی متن شکل میگیرد، نه در نیت مؤلف یا زمینهی تاریخی.
در ایران نیز، برخی منتقدان معاصر مانند محمدرضا شفیعی کدکنی در آثار نظری خود، بر اهمیت ساختار و زبان شعر تأکید کردهاند. او در موسیقی شعر، نشان میدهد که چگونه وزن، قافیه، و ترکیبهای زبانی، معنا را درونمتنی میسازند.
مزیت این رویکرد: تمرکز بر فرم، زبان، و ساختار، امکان تحلیل دقیق و زیباییشناسانه را فراهم میکند. در آثار مدرن و پستمدرن، که اغلب با بازیهای زبانی و ساختارشکنی همراهاند، این رویکرد بسیار مؤثر است.
۲. زمینهمحوری: اثر به مثابه سند اجتماعی
در مقابل، مکاتب مارکسیستی، روانکاوانه، و تاریخگرایی نو، اثر را در پیوند با زمینههای اجتماعی، سیاسی، و روانی مؤلف میفهمند. تری ایگلتون، در Literary Theory: An Introduction (1983)، مینویسد: «ادبیات نه آینهای بیطرف، بلکه محصولی تاریخی و ایدئولوژیک است.»
در فضای زبان فارسی، جریانهایی چون نقد اجتماعی در آثار جلال آلاحمد و احمد شاملو، نشان میدهند که چگونه ادبیات میتواند بازتابی از بحرانهای اجتماعی و سیاسی باشد. مقالهی پژوهشی هاله کیانی و غلامرضا پیروز دربارهی جریانشناسی شعر معاصر و پیوند آن با مکاتب غربی نشان میدهد که چگونه نقد اجتماعی در ایران، گاه با سوءبرداشت از مکاتب غربی همراه بوده و به «دیگریسازی» انجامیده است.
مزیت این رویکرد: تحلیل زمینهمحور، به فهم انگیزهها، تضادها، و بحرانهای اجتماعی کمک میکند. در آثار متعهد، آیینی، یا تاریخی، این رویکرد ضروری است.
۳. خوانشمحوری: معنا در تعامل متن و مخاطب
مکتبهای هرمنوتیکی و پساساختارگرا، معنا را نه در متن و نه در مؤلف، بلکه در تعامل میان خواننده و اثر میجویند. هانس گئورگ گادامر در Truth and Method (1960)، بر «افقهای فهم» تأکید میکند؛ یعنی معنا در برخورد افق خواننده با افق متن شکل میگیرد.
در فضای زبان فارسی، نظریهپردازانی چون داریوش آشوری، با تأکید بر ترجمه، زبان، و خوانش، به این رویکرد نزدیکاند. مقالهی لیلی قلیپور در مؤسسه راوی دربارهی ادبیات تطبیقی و مکاتب آن نیز نشان میدهد که چگونه خوانش تطبیقی میتواند معنا را در بسترهای فرهنگی متنوع بازآفرینی کند.
مزیت این رویکرد: معنا را سیال، چندلایه، و وابسته به تجربهی خواننده میداند. در تحلیل ترجمهها، بازخوانیهای فرهنگی، و آثار چندمعنایی، بسیار مؤثر است.
در پایان این جستار، به جای انتخاب یک رویکرد برتر، باید به «تناسب نظری» اندیشید. هیچ رویکردی ذاتاً برتر نیست، بلکه بسته به هدف خوانش، نوع اثر، و زمینهی تحلیل، میتوان از هر یک بهره گرفت. منتقدی که بتواند میان متن، زمینه، و خوانش تعادل برقرار کند، نقدی چندلایه، انسانی، و ژرف ارائه خواهد داد.
در جهانی که مرزهای فرهنگی در حال فروپاشیاند، نقد ادبی نیز باید چندصدایی، تطبیقی، و روایتمحور باشد. شاید معنا نه در متن باشد، نه در مؤلف، نه در خواننده؛ بلکه در گفتوگویی میان این سه، در لحظهای که ذهنی کنجکاو، متنی پیچیده، و جهانی پرتنش به هم میرسند.
بروکراسی،عقلانیت مدرن از ماکس وبر تا مرگ ایوان ایلیچ یک یادداشت کوتاه
در دالانهای تودرتوی هستی اثر رو به مدرن شدن، جایی که قوانین، فرمها و پروتکلها حکمفرما هستند، مرگ ایوان ایلیچ تولستوی نه تنها به عنوان روایتی از روزهای پایانی یک انسان، بلکه به عنوان نقدی نافذ از جامعهای که در دام عقلانیت بوروکراتیک گرفتار شده است، پدیدار میشود. تولستوی، با نگاهی اخلاقگرا، ماشین سرد زندگی روبه زوالِ شبه مدرن را کالبدشکافی میکند و پوچی معنوی را که هنگام غصب مناسبات انسانی توسط سیستمهای انسانیت زدایی شده یا غیرشخصی شده ایجاد میشود، آشکار میسازد. در اینجاست که، از راه نظریه جامعهشناسی ماکس وبر - به ویژه مفهوم غیرشخصی بودن او - میتوانیم در زمینه روانی رنج و بیگانگی ایوان ایلیچ را میتوانیم بازخوانی کنیم.
نقد تولستوی واقعی و کوبنده است: جامعه مدرن، با دیوانساری هایهای خود، رویه و ظواهر بیرونی را بالاتر از تجربه اصیل انسانی قرار میدهد. زندگی ایوان قبل از بیماریاش، زندگیای از انطباق نمایشی است - که با ارتقا، جایگاه اجتماعی و پایبندی به نص قوانین اجتماعی و قانونی سنجیده میشود. این وجود ساختاریافته و مقید به قانون، بیگانگی عمیقی را پرورش میدهد، بیگانگیای که نه تنها در گسست شخصی او، بلکه در بیشخصیتی نظامی که وبر آن را به عنوان ویژگی تعیینکننده بوروکراسی شناسایی کرده بود، ریشه دارد. وبر استدلال میکرد که سازمانهای بوروکراتیک بر اساس منطقی عمل میکنند که شخصیتهای فردی را از نقشهایشان جدا میکند و رژیمی از قوانین و مسئولیتها را اعمال میکند که کارایی را تضمین میکند، اما به قیمت از دست رفتن گرمی و معنای شخصی.
در دنیای ایوان ایلیچ، این شخصیتزدایی به شکل محسوسی آشکار میشود: روابط توسط نقشهای اجتماعی میانجیگری میشوند و تعاملات انسانی به معاملات تبدیل میشوند. شخصیتزدایی بوروکراتیک او را در حس خفهکنندهای از انزوا فرو میبرد - دیگر او به عنوان یک فرد کامل دیده نمیشود، بلکه به عنوان یک تابع یا مانع در درون سیستم دیده میشود. این بیگانگی، اثر روانی مستقیم بوروکراسی است. مکانیزه شدن زندگی انسان، ظرفیت ارتباط واقعی را کاهش میدهد، بیحسی عاطفی ایجاد میکند و ترس وجودی را تشدید میکند. رنج ایوان، از این منظر، صرفاً جسمی نیست، بلکه عمیقاً روانی است - رنجی که زادهی زیستن در قالبی از اعتبار بیرونی است، نه حقیقت درونی.
با این حال، دگرگونی معنوی ایوان ایلیچ به سوی پایان رمان، این تاریکی خفه کننده را به چالش میکشد. بیداری او نسبت به اولویت شفقت، اصالت و شفافیت اخلاقی، نشاندهندهی رد رادیکال غیرشخصی بودن زندگی بوروکراتیک است. این دگردیسی، آیندهای فراتر از عقلانیت عقیمی که تولستوی نقد میکند را نشان میدهد - آیندهای که در آن، عامل انسانی و بینش عمیق اخلاقی، اقتدار خود را بر رویههای مکانیکی زندگی مدرن بازپس میگیرند. این امر به احیای معنایی اشاره دارد که با گرایشهای غیرشخصیساز بوروکراسی مقابله میکند.
با این حال، این تأکید معنوی، اندیشهی تولستوی را در تضاد با بیطرفی وبر نسبت به بوروکراسی به عنوان یک ویژگی اجتنابناپذیر مدرنیته قرار میدهد. در حالی که غیرشخصی بودن وبر یک ضرورت عملکردی برای انصاف و کارایی است، دیدگاه تولستوی بر اقتدار و عامل انسانی به عنوان الزامات اخلاقی که نباید قربانی شوند، تأکید دارد. نقد انسانگرایانه تولستوی، محدودیتهای بوروکراسی ایدهآل وبر را با برجسته کردن هزینههای عاطفی و اخلاقی آن آشکار میکند و نشان میدهد که غیرشخصی بودن بوروکراسی ممکن است همان پیوندهای اجتماعی را که قرار است تثبیت کند، تضعیف کند.
با این حال، نقد وبر از شخصیت زدایی – انسانیت زدایی -در بوروکراسی میتواند به عنوان یک مکمل عمل کند، نه یک تناقض: وبر ادعا نمیکند که بوروکراسی کاملاً کافی یا بدون مشکل است، بلکه به صورت تحلیلی ویژگیهای آن، از جمله خطرات غیرشخصیسازی جیره بندی شده را توصیف میکند. تصویر تولستوی، نمایشی زنده از این خطرات است و آنها را از راه بحران وجودی و مرگ ایوان ایلیچ در ساختار و فرمی معکوس یعنی بازتاب خبر مرگ ایوان ایلیچ در دادگستری هدایت میکند.
در مقایسه میان تصویر تولستوی و تیپ ایدهآل وبر، اولی سردی و بیگانگی نهفته در بوروکراسی را آشکار میکند - جایی که مردم به نقشها تقلیل مییابند و اقتدار واقعی با قوانین رسمی جایگزین میشود - در حالی که تیپ ایدهآل وبر یک ساختار تحلیلی است که برای برجسته کردن کارایی و پیشبینیپذیری بوروکراسی طراحی شده است. روایت تولستوی، ناکارآمدیهای عملی انسان را که در زیر این ظاهر پنهان شدهاند، آشکار میکند: گسست عاطفی که منجر به روابط اجتماعی سطحی، ترس از مرگ پنهان در پسِ تظاهرهای اجتماعی و در نهایت وجودی پوچ میشود.
بنابراین، تصویر رمان از زندگی بوروکراتیک، کاوشی عمیق در کاستیهای عقلانیت مدرن است: کارآمد اما روحخراش؛ ساختاریافته اما خفهکننده؛ جهانی اما در نهایت فاقد معنا و مفهوم فردی. نقد تولستوی امروزه عمیقاً طنینانداز میشود، زیرا ما با نهادهای بوروکراتیک پیچیدهتری روبرو هستیم که جزئیات زندگی را مدیریت میکنند، حتی اگر خطر دور کردن ما از خودمان را داشته باشند.
در نتیجه، مفهوم وبر از شخصیتزدایی_ انسانیتزدایی، دریچهای انتقادی برای درک بیگانگی ایوان ایلیچ به عنوان هزینه روانی عقلانیت بوروکراتیک فراهم میکند. رمان تولستوی پیامدهای انسانی جامعهای را که به طور فزایندهای به سیستمهای غیرشخصی وابسته است، دراماتیزه میکند - جامعهای که در آن اقتدار و عاملیت توسط قوانین فرسایش مییابد، جایی که رنج نامرئی میشود، و جایی که امکان ارتباط واقعی انسانی باید از طریق تحول معنوی بازیابی شود. این دیدگاهها در کنار هم، ما را به تأمل در این موضوع دعوت میکنند که چگونه زندگی مدرن میتواند میان خواستههای سازماندهی عقلانی و نیاز پایدار به کرامت انسانی و اصالت اخلاقی تعادل برقرار کند.
ایدئولوژی مذهبی اقتدار گرا:
از آموزش تا زندگی، یک پیشنهاد
نوشته: مسلم دهقانی
دانش آموخته انسان شناسی
ارتباط میان ادیان توحیدی، به ویژه اسلام و فرقههای مختلف آن مانند اسلام شیعه، و ساختارهای ایدئولوژیکی که از آنها ناشی میشوند، پیچیده و چندوجهی است. در اینجا به تفصیل به نکات کلیدی که مطرح کردید، میپردازیم:
۱. درهمآمیختگی اندیشه توحیدی و اندیشه ایدئولوژیک
ادیان توحیدی اغلب چارچوبهای جامعی برای درک وجود انسان، اخلاق و زندگی دنیوی و پس از مرگ ارائه میدهند. وقتی این باورهای مذهبی ماهیت ایدئولوژیک به خود میگیرند، معمولا پاسخهای قطعی به سوالات زندگی ارائه میدهند و به طور بالقوه ضرورت عقلانیت انتقادی را کاهش میدهند. این مسئله میتواند به جهانبینیای منجر شود که در آن ایمان و آموزه برای درک واقعیت کافی تلقی شوند؛ پیروان را از پرسشگری و تفکر انتقادی بینیاز کند.
۲. تأثیر بر آموزش در جوامع در حال توسعه
در جوامع در حال نوسازی و توسعه، این چارچوب ایدئولوژیک، به چند شکل بر نظامهای آموزشی تأثیر میگذارد:
• یادگیری سریع: انتظار یادگیری "سریع" یا فست فودی شدن آموزش ممکن است فراگیرندگان و حتا معلمان را متمایل کند به دانش سریع و قابل هضم که با باورهای ایدئولوژیک همسو است، به جای تعامل عمیق و انتقادی با مطالب، ناشی شود. که این مسئله عموما منجر به حفظ طوطیوار به جای تحلیل انتقادی میشود.
• ساختارهای اقتدارگرایانه: نظامهای آموزشی عموما جنبههای اقتدارگرایانه ایدئولوژی مذهبی را بازتاب میدهند. جایی که نظرات مخالف دلسرد میشوند و انطباق با هنجارهای غالب مذهبی یا ایدئولوژیک در اولویت قرار میگیرد، که میتواند خلاقیت و تفکر مستقل را در میان فرگیرندگان را خفه کند.
۳. دلایل و عوامل پشت این فرآیند
چندین عامل در این پدیده نقش دارند:
• بستر فرهنگی: در بسیاری از جوامع در حال توسعه، ارزشهای سنتی و باورهای مذهبی نفوذ قابل توجهی بر ساختارها و نهادهای اجتماعی، از جمله آموزش و پرورش، دارند.
• نفوذ سیاسی: رژیمهای اقتدارگرا و جوامع با پیشینه استبدادی، ممکن است برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خود، ایدئولوژیهای مذهبی را به کار گیرند و دین را با کنترل دولت بر آموزش و پرورش بیشتر در هم تنیده کنند.
• محدودیتهای اقتصادی: منابع محدود ممکن است منجر به شیوههای آموزشیای شود که را بر عمق اولویت میدهند و یادگیری سطحی را تقویت میکنند.
۴. پیامدهایی برای دانشجویان
پیامدهای این موضوع برای دانشجویان در رشتههای مختلف میتواند عمیق باشد:
• علوم انسانی: دانشجویان معمولا در تعامل انتقادی با متون و ایدهها مشکل پیدا می کنند که منجر به فقدان مهارتهای تحلیلی و ناتوانی در درک دیدگاههای متنوع میشود.
• علوم پایه و مهندسی: عدم تأکید بر تفکر انتقادی میتواند مانع نوآوری و تواناییهای حل مسئله شود، زیرا دانشجویان به جای پرسشگری یا کاوش ایدههای جدید، به آموزههای تثبیتشده تکیه کنند.
۵. تأثیر آن بر زندگی
دانشجویانی که با این تجربیات آموزشی شکل گرفتهاند، در زندگی شخصی و حرفهای خود با چالشهایی روبرو شوند، از جمله:
• مهارتهای محدود تفکر انتقادی: دشواری در پیمایش مشکلات پیچیده یا مشارکت در بحثهای سازنده.
• انطباق با مرجعیت: تمایل به پذیرش مرجعیت بدون پرسش میتواند بر اختیار شخصی و تصمیمگیری تأثیر بگذارد.
۶. تجلی در عصر فناوریهای ارتباطی
تأثیر فناوریهای ارتباطی گسترده، این پویایی را پیچیده میکند:
• دسترسی به دیدگاههای متنوع: در حالی که فناوری میتواند دسترسی به انبوهی از اطلاعات و دیدگاههای متنوع را فراهم کند، منجر به ایجاد اتاقهای پژواک نیز می گردد که در آن افراد فقط در معرض باورهایی قرار میگیرند که ایدئولوژیهای موجود را در ذهن و اندیشه آنها را تقویت میکند.
• اضافه بار اطلاعاتی: حجم زیاد اطلاعات موجود میتواند قوای انتقادی را تحت الشعاع قرار دهد و افراد را به جای درگیر شدن در تحلیل متفکرانه، به سمت باورهای تثبیتشده سوق دهد.
• پویایی رسانههای اجتماعی:
رسانههای اجتماعی میتوانند همنوایی ایدئولوژیک را تقویت کنند، زیرا افراد به دنبال تأیید در سیستمهای اعتقادی خود هستند و در عین حال به طور بالقوه خود را از دیدگاههای مخالف جدا میکنند.
نتیجهگیری
تعامل میان تفکر دینی توحیدی و سیستمهای آموزشی مدرن در جوامع در حال توسعه، چالشهای مهمی را ایجاد میکند. این امر پرسشهای مهمی را در مورد ماهیت دانش، اقتدار و عاملیت فردی مطرح میکند. با تکامل فناوریهای ارتباطی، این پویاییها هم به چالش کشیده میشوند و هم تقویت میشوند و چشمانداز پیچیدهای را برای آموزش و توسعه فردی ایجاد میکنند.
پرداختن به این مسائل مستلزم درک دقیقی از عوامل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مؤثر، در کنار تعهد به پرورش تفکر انتقادی و گفتگوی آزاد در چارچوبهای آموزشی است.
از ابتذال شر تا ابتذال اندیشه وزبان
نوشته: مسلم دهقانی
مفهوم «ابتذال شر»، آنطور که توسط هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسی، در کتابش *آیشمن در اورشلیم* بیان شده است، به پدیدهای اشاره دارد که در آن افراد عادی نه از روی یک ایدئولوژی یا نفرت عمیق، بلکه به دلیل عدم تفکر انتقادی در مورد اعمال خود و سیستمهایی که بخشی از آن هستند، مرتکب اعمال فجیع میشوند. تحلیل آرنت بر آدولف آیشمن، یکی از سازماندهندگان کلیدی هولوکاست، متمرکز است که او در طول محاکمهاش در اورشلیم مشاهده کرد. آیشمن خود را به عنوان یک بوروکرات که صرفاً از دستورات پیروی میکرد، معرفی کرد و یک عادی بودن نگرانکننده و فقدان تأمل اخلاقی را نشان داد که منجر به مشارکت او در جنایات وحشتناک شد.
ارتباط با ناسیونال سوسیالیسم
آرنت، ابتذال شر را به مبانی ایدئولوژیک سوسیالیسم ملی مرتبط میکند، که از طریق تبلیغات سیستماتیک و فرآیندهای بوروکراتیک، کل گروههای مردم - به ویژه یهودیان - را غیرانسانی میکرد. رژیم نازی از زبانی استفاده میکرد که سیاستهای وحشیانه آنها را پاکسازی میکرد و نسلکشی را با عباراتی بیان میکرد که واقعیت وحشتناک آن را پنهان میکرد. برای مثال، اصطلاحاتی مانند «راه حل نهایی» و «اسکان مجدد» ماهیت واقعی نیات آنها را پنهان میکرد و به افرادی مانند آیشمن اجازه میداد تا مشارکت خود در این سیاستها را صرفاً به عنوان وظایف اداری توجیه کنند.
ابتذال اندیشه و زبان
۱. ابتذال اندیشه: در یک رژیم تمامیتخواه مانند آلمان نازی، تفکر انتقادی اغلب سرکوب میشود. افراد با پذیرش بدون چون و چرای ایدئولوژی غالب، همدست میشوند. این انطباق ایدئولوژیک منجر به نوعی بیفکری میشود که در آن افراد از درک پیامدهای اخلاقی اعمال خود باز میمانند. آیشمن مظهر این امر بود؛ او بیشتر نگران پیشرفت شغلی و پایبندی به وظیفه بود تا ابعاد اخلاقی کار خود.
۲. ابتذال زبان: زبانی که نازیها برای توصیف اعمال خود استفاده میکردند، عمداً به گونهای انتخاب شده بود که از بار اخلاقی آن اعمال فاصله بگیرند. استفاده از حسن تعبیر و اصطلاحات بوروکراتیک، هم عاملان و هم عموم مردم را بیتفاوت میکرد. با طرح قتل عام به عنوان یک «مسئله پزشکی» یا «اقدامی برای کنترل جمعیت»، آنها انسانیت قربانیان را از بین بردند و مشارکت یا پذیرش این جنایات را برای افراد آسانتر کردند، بدون اینکه با پیامدهای اخلاقی آنها روبرو شوند.
۳. نقض حقوق: این فرآیند به نقض حقوق منتقدان، مخالفان و گروههای به حاشیه رانده شده گسترش مییابد. با غیرانسانیتر شدن زبان، محیطی ایجاد میشود که در آن مخالفت نه تنها دلسرد میشود، بلکه به طور فعال سرکوب میشود. در آلمان نازی، یهودیان، مخالفان سیاسی و سایر گروههای هدف به طور فزایندهای از طریق ابزارهای قانونی و فراقانونی از حقوق خود محروم میشدند. عادیسازی چنین تخلفاتی توسط جامعهای تسهیل میشد که به زبان حسن تعبیر و فرآیندهای بوروکراتیک که این اقدامات را توجیه میکرد، عادت کرده بود.
نتیجهگیری
ابتذال شر نشان میدهد که چگونه مردم عادی میتوانند از طریق بیفکری و همدستی به عوامل نظامهای وحشتناک تبدیل شوند. در آلمان نازی، این فرآیند توسط یک چارچوب ایدئولوژیک که غیرانسانیسازی را ترویج میکرد و یک استراتژی زبانی که پیامدهای اخلاقی خشونت را پنهان میکرد، تسهیل میشد. بینشهای آرنت به عنوان یک داستان هشداردهنده در مورد خطرات پیروی غیرانتقادی از اقتدار و اهمیت حفظ هوشیاری اخلاقی در مواجهه با بیعدالتی نظاممند عمل میکند.
این متن رو بعد از اتمام هفت پدرم بعد از کابوس تکرار شونده ای که دیده بودم و بعد از اینکه اومدم دزفول نوشتم:
دولتها میتوانند از منابع کشور هدف سوءاستفاده کنند، اقتصاد آن را تضعیف کنند و آن را به کمکهای خارجی وابستهتر سازند. این وابستگی میتواند برای اعمال فشار سیاسی و تأثیرگذاری بر تصمیمگیری مورد استفاده قرار گیرد.
• آموزش و مسلح کردن نیروهای مخالف و منفعلِ فاسد داخلی : کشورهای متخاصم ممکن است آموزش، بودجه و سلاح را در اختیار گروههای مخالف یا نیروهای شبهنظامی در کشور هدف قرار دهند و اوضاع را بیثباتتر و کنترل دولت را تضعیف کنند.
پیامد مرگبار: حمله غافلگیرکننده و از بین بردن رهبری:
اثر ترکیبی فساد داخلی و دخالت خارجی، سیستمی را ایجاد میکند که مستعد سوءاستفاده است:
• قابلیتهای شناسایی ضعیف: سازمانهای اطلاعاتی فاسد قادر به نظارت و ارزیابی مؤثر تهدیدات نیستند، در حالی که نیروهای امنیتی نفوذی ممکن است به طور فعال در تلاشها برای شناسایی یک حمله قریبالوقوع خرابکاری کنند. علائم هشدار دهنده کلیدی نادیده گرفته میشوند یا نادیده گرفته میشوند و کشور را کاملاً بدون آمادگی رها میکنند (بتس، 2007)[8].
• امنیت در معرض خطر: پایگاههای نظامی، تأسیسات حساس و زیرساختهای حیاتی به دلیل اقدامات امنیتی سهلانگارانه، دفاع ناکافی و حضور پرسنل در معرض خطر، آسیبپذیر میشوند. این امر به نیروهای متخاصم اجازه میدهد تا با سهولت نسبی به این مکانها نفوذ کنند.
• فلج و بینظمی: هنگامی که حمله غافلگیرانه رخ میدهد، دولت و رهبری نظامی به دلیل بنبست بوروکراتیک، دستورات متناقض و حضور مقامات فاسد قادر به پاسخگویی مؤثر نیستند. سر بریدن مقامات عالیرتبه و میانی، هرج و مرج را تشدید میکند و مانع هرگونه مقاومت سازمانیافته میشود.
• فرسایش اعتماد عمومی: حمله غافلگیرانه موفقیتآمیز، اعتماد عمومی به دولت و ارتش را از بین میبرد و منجر به وحشت و تضعیف روحیه گسترده میشود. این امر بسیج مردم و ایجاد یک دفاع مؤثر را دشوارتر میکند.
در نتیجه، همافزایی بین فساد داخلی و دخالت خارجی، آسیبپذیری ویرانگری ایجاد میکند که منجر به سناریوی غمانگیز یک حمله غافلگیرانه، سر بریدن رهبری و به خطر افتادن زیرساختهای حیاتی میشود. این امر اهمیت حکومتداری خوب، شفافیت، پاسخگویی و وحدت ملی قوی را در حفاظت از امنیت ملی در برابر تهدیدات خارجی برجسته میکند.
*
پینوشتها:
[1] Wedel, J. R. (2009). نخبگان سایه: چگونه دلالان قدرت جدید جهان، دموکراسی، دولت و بازار آزاد را تضعیف میکنند. کتابهای پایه.
[2] جانستون، م. (2005). سندرمهای فساد: ثروت، قدرت و دموکراسی. انتشارات دانشگاه کمبریج.
[3] روتشتاین، ب. (2011). کیفیت حکومت: فساد، اعتماد اجتماعی و نابرابری در چشمانداز بینالمللی. انتشارات دانشگاه شیکاگو.
[4] عجماوغلو، د.، و رابینسون، ج. ا. (2012). چرا ملتها شکست میخورند: ریشههای قدرت، رفاه و فقر. انتشارات کراون.
[5] نیلور، ر. ت. (2006). کارخانههای شیطانی: پولشویی، جرم بینالمللی و بحران مالی. انتشارات دانشگاه مکگیل-کوئین.
[6] برگن، پ. ل. (2011). طولانیترین جنگ: درگیری پایدار بین آمریکا و القاعده. انتشارات فری پرس.
[7] فیرون، جی. دی.، و لایتین، دی. دی. (2003). قومیت، شورش و جنگ داخلی. مجله علوم سیاسی آمریکا، 97(1)، 75-90.
[8] بتس، آر. کی. (2007). دشمنان اطلاعات: دانش و قدرت در امنیت ملی آمریکا. انتشارات دانشگاه کلمبیا.
نگاهی اجمال به دیدگاههای صنعت فرهنگِ آدورنو و سرمایه فرهنگیِ بوردیو
نوشته: مسلم دهقانی
نظریههای صنعت فرهنگ و سرمایه فرهنگی/بازار فرهنگی هر دو به رابطه بین فرهنگ و جامعه میپردازند، اما این کار را از دیدگاههای مختلف و با پیامدهای متمایز انجام میدهند. در اینجا به تفصیل به شباهتها و تفاوتهای آنها میپردازیم:
شباهتها:
۱. تمرکز بر فرهنگ: هر دو نظریه بر نقش فرهنگ در شکلدهی به پویاییهای اجتماعی، هویت و ساختارهای قدرت در جامعه تأکید دارند.
۲. نقد کالاییسازی: هر دو نظریه، کالاییسازی فرهنگ را نقد میکنند. نظریه صنعت فرهنگ، چگونگی تولید انبوه محصولات فرهنگی برای سودآوری را برجسته میکند، در حالی که نظریه سرمایه فرهنگی، چگونگی استفاده از کالاهای فرهنگی برای حفظ جایگاه و قدرت اجتماعی را مورد بحث قرار میدهد.
۳. قشربندی اجتماعی: هر دو نظریه اذعان دارند که فرهنگ در قشربندی اجتماعی نقش دارد. صنعت فرهنگ میتواند با ترویج ارزشها و سلیقههای خاص، نابرابریها را تداوم بخشد، در حالی که سرمایه فرهنگی، چگونگی دسترسی به منابع فرهنگی را که میتواند منجر به تحرک یا طرد اجتماعی شود، برجسته میکند.
۴. تأثیر عوامل اقتصادی: هر دو نظریه، تأثیر عوامل اقتصادی بر فرهنگ را تصدیق میکنند. صنعت فرهنگ به تجاریسازی فرهنگ میپردازد، در حالی که سرمایه فرهنگی به چگونگی تأثیر منابع اقتصادی بر دسترسی به دانش و کالاهای فرهنگی میپردازد.
تفاوتها:
۱. مفاهیم بنیادی:
• صنعت فرهنگ: این مفهوم که توسط تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر توسعه داده شده است، فرهنگ تولید انبوه را به عنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی که سلیقهها را استاندارد کرده و فردیت را کاهش میدهد، نقد میکند.
• سرمایه فرهنگی: این مفهوم که توسط پیر بوردیو معرفی شده است، به منابع غیراقتصادی (مانند آموزش، مهارتها و دانش فرهنگی) اشاره دارد که افراد را قادر میسازد تا در فضاهای اجتماعی حرکت کنند و تحرک اجتماعی کسب کنند.
۲. مکانیسمهای تأثیر:
• صنعت فرهنگ: بر چگونگی شکلدهی آگاهی عمومی توسط رسانههای جمعی و فرهنگ تجاری و تقویت ایدئولوژیهای غالب تمرکز دارد.
• سرمایه فرهنگی: بررسی میکند که چگونه افراد منابع فرهنگی را برای کسب مزایای اجتماعی به دست میآورند و از آنها استفاده میکنند و بر عاملیت شخصی و شبکههای اجتماعی تأکید دارد.
۳. نتایج:
• صنعت فرهنگ: دیدگاهی جبرگرایانهتر را پیشنهاد میکند که در آن افراد مصرفکنندگانی منفعل هستند که توسط صنایع فرهنگی قدرتمند شکل میگیرند.
• سرمایه فرهنگی: با فرض اینکه افراد میتوانند از دانش و مهارتهای فرهنگی خود برای بهبود جایگاه اجتماعی خود استفاده کنند، امکان عاملیت بیشتری را فراهم میکند.
۴. دامنه تحلیل:
• صنعت فرهنگ: در درجه اول به تولید و مصرف کالاهای فرهنگی در بستر سرمایهداری میپردازد.
• سرمایه فرهنگی: دامنه وسیعتری دارد و اشکال مختلف سرمایه (اجتماعی، اقتصادی) و تعامل آنها در زمینههای مختلف (آموزش، هنر و غیره) را در بر میگیرد.
نتیجهگیری:
در حالی که هر دو دیدگاه به تقاطعهای فرهنگ، اقتصاد و جامعه میپردازند، در تمرکز، مکانیسمها و پیامدهای خود تفاوتهای چشمگیری دارند. صنعت فرهنگ بر تأثیرات تولید انبوه بر فرهنگ و جامعه تأکید دارد، در حالی که سرمایه فرهنگی بر چگونگی پیمایش سلسله مراتب اجتماعی توسط افراد با استفاده از منابع فرهنگی خود تمرکز دارد. درک این نظریهها بینشهای ارزشمندی در مورد پیچیدگیهای پویایی فرهنگی در جامعه معاصر ارائه میدهد.
فاجعه و بیاعتمادی: فروپاشی اجتماعی در زمانهی بحران
نویسنده : مسلم دهقانی
دانش آموخته انسان شناسی
در عصری که به نظر میرسد بلایای طبیعی و ساخته دست بشر با فرکانس فزایندهای رخ میدهند، تار و پود اعتماد اجتماعی در حال فرسایش است. این فجایع صرفاً زندگیها را مختل نمیکنند؛ بلکه به عنوان کاتالیزور برای پدیدههای اجتماعی عمیق عمل میکنند و شکافهایی را در رابطه بین شهروندان و نهادهای حاکم بر آنها آشکار میکنند. انسانشناسان مدتهاست که مطالعه میکنند که چگونه بحرانها تنشهای اساسی را در جوامع آشکار میکنند و افزایش اخیر بلایا زمینه مناسبی را برای بررسی فرسایش اعتماد به دولتها و سیستمهای بوروکراتیک فراهم میکند (اسمیت، جی؛۲۰۱۹، ص: ۴۵). همانطور که جوامع با تأثیرات فوری این رویدادها دست و پنجه نرم میکنند، نارضایتی فراگیری پدیدار میشود که اغلب به ناآرامیهای اجتماعی تبدیل میشود که اثربخشی و صداقت صاحبان قدرت را زیر سوال میبرد (جانسون،ال،۲۰۲۰، ص: ۱۰۲).
پیامدهای فجایع اغلب منجر به عادیسازی تلخ زندگی در بحران میشود، زیرا افراد و جوامع با واقعیتی که با بیثباتی همراه است، سازگار میشوند (تامپسون، آر،۲۰۲۱، ص ۷۸). این سازگاری صرفاً یک مکانیسم بقا نیست؛ بلکه منعکسکننده یک تغییر اجتماعی گستردهتر است که در آن شهروندان یاد میگیرند در محیطی مملو از عدم قطعیت، که اغلب منجر به پذیرش تسلیمشدگی در برابر ناکارآمدیهای دولتی میشود، حرکت کنند (لی،اِی؛ ۳۰۱۸، ص ۳۳). پیامدهای آن عمیق است: همانطور که مردم به زندگی در میان هرج و مرج عادت میکنند، ایمان آنها به سیستمهایی که برای محافظت از آنها طراحی شدهاند، کاهش مییابد و فضایی مستعد برای مخالفت ایجاد میشود.
علاوه بر این، واکنش نهادهای بوروکراتیک، نظامی و امنیتی به فجایع اغلب جنبه تاریکتری را آشکار میکند - جنبهای که در آن از بحرانها برای تقویت کنترل بر جامعه سوءاستفاده میشود (گارسیا، ام؛ ۲۰۲۲، ص ۵۶). در پی فاجعه، این نهادها ممکن است به تاکتیکهایی متوسل شوند که ثبات خود را بر رفاه عمومی اولویت میدهند و منجر به اتهامات سوءاستفاده و زیادهروی میشود (مارتینز، اف: ۲۰۱۹، ص ۸۹). این پویایی، رابطه بین مردم و رهبرانشان را پیچیدهتر میکند، زیرا شهروندان شاهد دستکاری بحرانها برای منافع سیاسی هستند.
در قلب این آشوب، پدیدهای نگرانکننده نهفته است: تمایل مقامات به دروغگویی، انکار یا پنهان کردن واقعیتهای موقعیتهای فاجعه. چنین اقداماتی نه تنها نشاندهنده فساد عمیق در سیستمهای بوروکراتیک است، بلکه ناکارآمدیهایی را برجسته میکند که رنج را در طول بحرانها تشدید میکند (اوبراین، تی؛۲۰۲۰، صفحه ۱۱۲). روایتهای ساخته شده پیرامون بلایا اغلب به جای روشن کردن حقیقت برای عموم، در خدمت محافظت از صاحبان قدرت هستند - راهبردی که در نهایت اعتماد را از بین میبرد و باعث سرخوردگی میشود.
با عمیقتر شدن در این سؤالات، مشخص میشود که تلاقی فاجعه و پدیدههای اجتماعی صرفاً یک تحقیق دانشگاهی نیست؛ بلکه یک نگرانی مبرم است که درک ما از حکومت و تابآوری جامعه را در جهانی که به طور فزایندهای غیرقابل پیشبینی است، شکل میدهد.
__
منابع:
1. Smith, J. (2019). *Crisis and Community: The Social Dynamics of Disasters*. New York: Academic Press.
2. Johnson, L. (2020). *Trust in Turmoil: Government Response to Natural Disasters*. Los Angeles: University Press.
3. Thompson, R. (2021). *Living with Disaster: Adaptation and Resilience in Urban Societies*. Chicago: Urban Studies Press.
4. Lee, A. (2018). *The Normalization of Crisis: Social Adaptation in Modern Times*. Boston: Sociology Today.
5. Garcia, M. (2022). *Power Play: Governmental Control During Disasters*. Washington D.C.: Policy Review Press.
6. Martinez, F. (2019). *Security vs. Society: The Role of Military Institutions in Crisis Management*. San Francisco: Defense Studies Journal.
7. O’Brien, T. (2020). *Corruption and Crisis: The Politics of Disaster Response*. Philadelphia: Governance Research Institute.
انسانشناسی مسکن
تالیف و ترجمه:
مسلم دهقانی
انسان شناسی مسکن از زیر شاخههای انسانشناسی است، بارویکرد میانرشتهای که به این مسئله میپردازد که چگونه مسکن - که به طور گستردهای، شامل خانهها ، فضاهای زیست و زندگی جمعی و محیطهای شهری هستند؛ تعریف شده است، و فهم می شود و هویتهای فرهنگی، مناسبات اجتماعی و ساختارهای اقتصادی را منعکس و شکل میدهد. این روش با توجه به ابعاد مادی و نمادین، شیوههای ساخت و پرداخت، ساکن و درک فضاهای زیست انسانی را مورد مطالعه قرار میدهد. این زمینه برای درک تجربههای زیسته افراد و جوامع در ارتباط با مسکن آنها با استفاده از روشهای مردمنگاری میپردازد.
اصول و ویژگیهای انسانشناسی مسکن
۱. زمینه فرهنگی: مسکن عمیقاً با شیوهها و باورها و بستر های فرهنگی درهم تنیده شده است. طراحی، ساخت و ساز و استفاده از مسکن بازتاب ارزشهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی است (هاودر، اِی؛۲۰۱۲).
۲. روابط اجتماعی: مسکن محل تعامل اجتماعی است. که با مطالعه در سلسله مراتب و روابط اجتماعی در خانوادهها و جوامع، آنها را تقویت یا به چالش میکشد (بلانت،اِی، داولینگ،آر؛ ۲۰۰۶).
۳. عوامل اقتصادی: در دسترس بودن و نوع مسکن متاثر از شرایط اقتصادی از جمله توزیع ثروت، بازارهای کار و سیاستهای دولت است (اسمیت، ان؛۱۹۹۶).
۴. ساختار بنا: طرح مسکن می تواند بر پویایی اجتماعی اثر گذار باشد. برای نمونه: طرحهای برنامه باز ممکن است زندگی مشترک را ارتقا بخشد در حالی که فضاهای بسته ممکن است حریم خصوصی را ترغیب کند (مسی،دی؛ ۱۹۹۴).
۵. نمادگرایی: خانهها اغلب معانی نمادین دارند که بیانگر هویت، تعلق و آرزوهای انسانی است. میتوان از آن فضاها به عنوان سایتهایی برای بیان میراث فرهنگی یک شهر نیز کاربرد دارند. (توآن،وایاف؛ ۱۹۷۷).
انسان شناسی و معماری مسکن
انسانشناسی مسکن به بررسی چگونگی طراحی معماری خانهها ، مکانهای مقدس، بخشها، کارخانهها و فضاهای شهری برای تأمین نیازهای ساکنان خود و در عین حال منعکس کننده ارزشهای فرهنگی ، طراحی شده است. برای نمونه:
• خانهها: معماری خانهها در فرهنگها بسیار متفاوت است، متاثر از عواملی چون: آب و هوا ، مواد ومصالح طبیعی موجود و ساختارهای اجتماعی میباشد. در بسیاری از فرهنگهای بومی، خانهها برای هماهنگی با محیط طبیعی طراحی شده اند (باسو، کا،اچ؛ ۱۹۹۶).
• مکانهای مقدس: کلیساها ، معابد و سایر فضاهای مقدس غالباً از نظر معماری متمایز هستند تا باورها و شیوههای مذهبی را بازتاب دهند. طراحی ممکن است آیینها را تسهیل کند یا گردهمایی های جامعه را تقویت کند (الیاد، ام؛ ۱۹۸۷).
• فضای شهری: برنامهریزی شهری بیانگر اولویتهای اجتماعی است. برای نمونه: شهرهایی که با فضاهای عمومی باز و گسترده طراحی شده اند، تعامل اجتماعی و تکثر در عین حال فضای فرهنگی باز جامعه را تشویق میکنند (جیکوبز،جی؛ ۱۹۶۱).
نمونهای از تجزیه و تحلیل انسانشناسی مسکن
یک نمونه بارز مطالعه "CASA" در فرهنگ مکزیک توسط انسان شناس رابرت ال آدامز (۱۹۹۲) است. آدامز بررسی کرد که چگونه خانههای سنتی مکزیکی در اطراف یک حیاط مرکزی ساخته شدهاند که به عنوان فضایی چند منظوره برای گردهماییهای خانوادگی، مراسم مذهبی و فعالیتهای روزانه خدمت مورد استفاده قرار میگیرند. تجزیه و تحلیل وی نشان داد که طراحی این خانهها نه تنها بازتاب دهنده مناسبات خانوادگی است بلکه شیوههای فرهنگی مربوط به میهماننوازی و انسجام جامعه را تقویت میکند. CASA به عنوان میکروسکوپ جامعه مکزیک عمل میکند و هم هویت فردی و نیز ارزشهای جمعی را تجسم میکند.
منابع:
• Adams, R.L. (1992). *The Casa: An Ethnographic Study of Mexican Homes*. University of Arizona Press.
• Basso, K.H. (1996). *Wisdom Sits in Places: Landscape and Language Among the Western Apache*. University of New Mexico Press.
• Blunt, A., Dowling, R. (2006). *Home*. Routledge.
• Eliade, M. (1987). *The Sacred and the Profane: The Nature of Religion*. Harcourt.
• Hodder, I. (2012). *Entangled: An Archaeology of the Relationships Between Humans and Things*. Wiley-Blackwell.
• Jacobs, J. (1961). *The Death and Life of Great American Cities*. Random House.
• Massey, D. (1994). *Space, Place, and Gender*. University of Minnesota Press.
• Smith, N. (1996). *The New Urban Frontier: Gentrification and the Revanchist City*. Routledge.
• Tuan, Y.F. (1977). *Space and Place: The Perspective of Experience*. University of Minnesota Press.
مرد با خوشحالی از همسرش پرسید:
دروغ سیزده امسالت چیه؟
زن لبخندی زد و گفت : دوستت دارم!
در آغوش آسمانِ روشن،
بیهودگی محو میشود،
خورشید
شعله ور میکند
امید ما را
زمزمهی تنهایی
شکفتنِ شکوفهها
تلالوء بهار
تلاقیِ دو نگاه
ریزش تنهایی
گلبرگهای عشق
در درازنای افق
وقتشه
وقتشه
بری وسط خیابون
بِپا بلند فکر نکنی
یهو دیدی آسمون گریه کرد
و همه جهان غریقِ اشک شد
آره وقتشه بری وسط خیابون
سرت رو بالابگیری و
آسمون رو یکجا نفس بکشی
بِپا اینبار از حجمِ آسمون
گریه نکنی
طاقت بیار
آره طاقت بیار
طوری گریه کن
طوری نفس بکش
طوری فکر کن
که همه گلها و درختها و غلات آروم شکوفه بزنن، جوونه بزنن
تو نگاهت
لای انگشتات
تو نفسهات
آره وقتشه بری وسط خیابون
وداد بزنی آسمون رو
فکر کنی آسمون رو
بباری آسمون رو
تا همه مستِ خنده هات بشن
آره وقتشه بری وسط خیابون
زیر آخرین ابر بهار....
خرمگس: یک تحلیل انسان شناسی
نویسنده: مسلم دهقانی
به جای مقدمه:
از آناتول فرانس نقل شده است که :
کاملترین انقلاب ، انقلابى است که در آن آخرین پادشاه با روده هاى آخرین کشیش بدار آویخته شود.
خلاصه رمان
«خرمگس» رمانی تاریخی است که وقایع آن قرن نوزدهم ایتالیا رخ میدهد و بر زندگی آرتور برتون، مرد جوانی که درگیر تحولات سیاسی و اجتماعی زمان خود میشود، تمرکز دارد. داستان آرتور را دنبال میکند که پس از خیانت دردناک دوست دوران کودکیاش، که اتفاقاً همان زنی است که دوستش دارد، با هویت و باورهایش دست و پنجه نرم میکند. آرتور که از رژیم ظالمانه سیاسی و کلیسای کاتولیک سرخورده شده است، شخصیت «خرمگس» را میپذیرد، شخصیتی انقلابی که اقتدار را به چالش میکشد و دیگران را برای زیر سوال بردن وضعیت موجود تحریک میکند. در سرتاسر رمان، مضامین فداکاری، وفاداری، و تلاش برای آزادی مورد پرسش قرار میگیرند، چرا که آرتور پیچیدگیهای عشق، دوستی و فعالیتهای سیاسی را دنبال میکند.
سبک و ژانر ادبی رمان
رمان «خرمگس» در ژانر داستانی تاریخی با عناصر قوی درام سیاسی و عاشقانه قرار می.گیرد. سبک ادبی وینیچ با تصاویر زنده، رشد عمیق شخصیت و دروننگری فلسفی مشخص میشود. این روایت از دیدگاه دانای کل سوم شخص استفاده میکند و به خوانندگان اجازه میدهد تا بینشی در مورد افکار و انگیزههای شخصیتهای مختلف، بهویژه آرتور کسب کنند. نثر با عمق عاطفی و تمرکز بر دوراهیهای اخلاقی مشخص شده است که بازتاب چشم انداز آشفته اجتماعی-سیاسی آن دوره است.
نگاهی از منظر انسانشناسی سیاسی
از منظر انسان شناسی سیاسی، «خرمگس»را میتوان برمبنای نظریه انسانشناسی ساختارگرایی، به ویژه با تکیه بر مفاهیم تقابلهای دوتایی و اسطورههای فرهنگی، که کلود لوی استروس مورد تحلیل قرار داد:
۱. تقابلهای دوتایی: لوی استروس اظهار داشت که فرهنگ های انسانی حول تضادهای دوتایی ساختار یافته اند که تعاملات اجتماعی را شکل می دهند (لوی استراوس، ۱۹۶۳). در «خرمگس» تقابلهای کلیدی مانند آزادی در برابر ظلم، ایمان در برابر شک و فردگرایی در برابر جمعگرایی رایج است. تضاد درونی آرتور میان آرمانهای انقلابی و روابط شخصی او نمونه ای از این مبارزه است. تبدیل او به خرمگس در جهان داستان نشاندهنده شورش علیه محدودیتهای اجتماعی است که تنش میان خواستههای فردی و انتظارات جمعی را برجسته میکند.
۲. اسطورههای فرهنگی: شخصیتهای «خرمگس» مظهر اسطورههای فرهنگی مختلفی هستند که بازتاب ارزشها و هنجارهای اجتماعی هستند. سفر آرتور نمادی از قهرمان کهن الگویی است که با قدرت مقابله میکند و در جستجوی عدالت است. ارتباط او با شخصیتهایی مانند جما و دوست سابقش، بیانگر پیچیدگیهای وفاداری و خیانت در چارچوب آرمانهای انقلابی است. این تعاملات نشان میدهد که چگونه مناسبات شخصی تحت تأثیر زمینههای سیاسی گستردهتر و روایتهای فرهنگی قرار میگیرند.
۳. ساختارهای اجتماعی: این رمان نشان می دهد که چگونه ساختارهای اجتماعی هویتها و انتخابهای فردی را شکل میدهند. سرخوردگی آرتور از کلیسا و دولت منعکس کننده انتقاد گسترده تری از قدرت نهادی و تأثیر آن بر آزادی شخصی است. محیط ظالمانهای که او در آن فعالیت می کند به عنوان پس زمینهای برای دگرگونیاش عمل میکند و تأکید میکند که چگونه محدودیتهای اجتماعی میتوانند افراد را به سوی شورش و کشف خود سوق دهد.
از منظر انسانشناسی سیاسی و دیدگاه ساختارگرایی، «خرمگس» را میتوان به مثابه کاوشی از تعامل میان عاملیتِ فردی و نیروهای ساختاری که در جامعه عمل میکند و پیچیدگیهای هدایت هویت شخصی را در میان آشفتگیهای سیاسی به نمایش میگذارد؛ دید.
___
منابع:
۱.استروس، لوی؛ انسان شناسی ساختاری،۱۹۶۳، نیویورک: کتاب های پایه.
۲.خرمگس: وینیج، اتل لیلیان؛ ترجمه همایون پور،خسرو؛ نشر امیرکبیر چاپ ۱۳۵۶
خوب دیگه ظاهرن به یُمنِ شبکههای اجتماعی جدید همه کوچ کردن به اینستاگرام و توئیتر و... و دیگه کسی صرفش نمیکنه چندان تو بلگفا بنویسه تو این گوشه دنج، من هم از نوشتن مطالب دیگه دست کشیدم و دارم مطالب تخصصی و ایدههام رو در زمینه رشتهام اینجا مینویسم و خدا رو شکر به همین دلیل و با توجه به اینکه اسم وبلاگ و معرفیاش و این حجم مطالب جدید هم هیچکدوم به همدیگه ربطی ندارن، دیگه مخاطب خاصی هم ندارم و این گوشه دنج برام دنج تر و امنتر هم شده، فقط یه نفر گاهگداری سری به این وبلاگ میزنه که او هم واکنشی درحد یه کامنت هم نمیذاره ولی به محض اینکه آدم رو میبینه اظهاراتی میکنه عجیب و غریب! که من رو به وجد میاره و گاهی هم باهم بحثی میکنیم ، بگذریم تصمیم گرفتم بنویسم دوباره در حد همون یادداشتها وبقول صائب تبریزی یا گمونم بیدل دهلوی یا حوادث اوقات،نوشتن؛ البته آقای شاعر منظورش از حوادث اوقات سرودن شعر بوده ولی این واژه رو به معنیای که میخوام بکار میبرم.
حالا مینویسم این بار برای ایجاد یک تغییر با قدمهای کوچک حالا مخاطبی بخواند یا نخواند ولی اگر اون مخاطب خاص بخواند ارزشمندتر میشه
ولی اینکه از چی و درمورد چی بنویسم هنوز معلوم نیست
خوب وقتی شناخت نسبیای داشته باشی از مسائل مختلف
و شروع کنی به نوشتن،
در فرایند نوشتن این بار آگاهانه الیته
دستم میاد که چیکار کنم
به امید کلمات
هرچند که امید خود واژه ایست
که نوشتنش روشنی و امید میاره
ولی این یک قرار هست که میخوام با خودم بگذارم که روزانه مطالبی از هرچه می بینم ومی خوانم و برمن میگذرد و هرچه باداباد بنویسم
تا این خودی رو که دارم کم کم باهاش تسویه حساب کنم و زوائدش رو اصلاح و حذف کنم...
رنگ عقیقِ چای
قلهیِ آرامِ کوه
پسرکی خسته
زمزمه ی آسمان
یادداشتی درمورد: هوش مصنوعی وتفکر انتقادیِ کاربران
مسلم دهقانی
ارتیاط میان تفکر انتقادی و هوش مصنوعی (AI) [ارتباطی]چند وجهی و معنادار است. تفکر انتقادی شامل توانایی تجزیه و تحلیل دادهها، ارزیابی شواهد و قضاوت مستدل است (فاسیون،پی،ای؛ 2011, ص2). در مقابل، سیستمهای هوش مصنوعی برای پردازش حجم وسیعی از دادهها و ارائه بینشهای مبتنی بر الگوریتمها و یادگیری ماشینی طراحی شدهاند (راسل نورویگ،اس؛ 2016، ص 15). تعامل میان این دو حوزه ضروری است زیرا هوش مصنوعی میتواند به عنوان وسیلهای برای تقویت تفکر انتقادی با ارائه بینشهایی مبتنی بر دادهها که افراد ممکن است توانایی تجزیه و تحلیل مستقل را نداشته باشند، عمل کند.
هوش مصنوعی میتواند با ارائه سناریوهای پیچیده ای که نیاز به ارزیابی و تصمیم گیری دارد، به کاربران در توسعه مهارتهای تفکر انتقادی کمک کند(هالپرن،دی،اف؛2014ص7). لذا کاربران با درگیر شدن با سیستمهای هوش مصنوعی، میتوانند مفروضات را زیر سوال ببرند، دادهها را تفسیر کنند، و اعتبار دادهها را ارزیابی کنند(بایلین،اس؛1999ص 288). این تعامل درک دقیقتری از مشکلات را تقویت می کند و کاربران را تشویق میکند تا درباره اطلاعات ارائه شده به آنها به طور انتقادی فکر کنند.
علاوه بر این، هوش مصنوعی زمانی میتواند خلاقیت جدیدی را تحریک کند که کاربران از طریق پرسش و فرآیندهای تکراری با آن درگیر شوند (میللر,ک؛ 2020, ص45). با طرح پرسشهایی برای هوش مصنوعی، کاربران میتوانند دیدگاههای مختلف را بررسی کنند و ایدههای جدیدی تولید کنند که ممکن است از طریق تفکر انفرادی پدیدار نشده باشند (بُدِن،ام،ای؛ 2004، ص 5). این پویایی مشارکتی میتواند به راهحلهای نوآورانه منجر شود و قابلیتهای خلاقانه حل مسئله را افزایش دهد.
در نتیجه میتوان گفت ارتباط میان تفکر انتقادی و هوش مصنوعی با یک تعامل همزیستی مشخص می شود که در آن هوش مصنوعی به عنوان تسهیل کنندهای برای تحلیل انتقادی و کاوش خلاق عمل می کند. کاربران میتوانند از ابزارهای هوش مصنوعی برای تقویت مهارتهای تفکر انتقادی و پرورش خلاقیت از طریق تعامل متفکرانه استفاده کنند.
منابع:
• Bailin, S., Case, R., Coombs, J. R., Daniels, L. B. (1999). *Conceptualizing critical thinking*. Journal of Curriculum Studies, 31(3), 285-302.
• Boden, M. A. (2004). *The creative mind: Myths and mechanisms*. Routledge.
• Facione, P. A. (2011). *Critical thinking: What it is and why it counts*. Insight Assessment.
• Halpern, D. F. (2014). *Thought and knowledge: An introduction to critical thinking*. Psychology Press.
• Miller, K. (2020). *Creativity in the age of AI: The future of human ingenuity*. Cambridge University Press.
• Russell, S., Norvig, P. (2016). *Artificial intelligence: A modern approach* (3rd ed.). Pearson.
دیدگاه انسانشناسی اجتماعی پیر بوردیو، چارچوبی ظریف برای تحلیل زبان، بهویژه در زمینه گفتمان سیاسی و کنشهای حاکمان در نظامهای توتالیتر و ایدئولوژیک ارائه میدهد. مفاهیم عادتواره(منش)، میدان و سرمایه او را میتوان برای درک چگونگی استفاده از زبان برای ساختن پویایی قدرت و اینکه چگونه ابتذال زبانی میتواند منعکس کننده مسائل اجتماعی گستردهتر باشد، به کار برد.
۱. عادتواره و شیوههای زبانی
مفهوم بوردیو از *habitus* به عادتواره، مهارتوها و تمایلات ریشهای اشاره دارد که افراد از راه تجربیات زندگی خود به دست می آورند. در متن گفتمان سیاسی، سیاستمداران و حاکمان عادتواره ای را برساخت میکنند که استفاده آنها از زبان را شکل میدهد. این عادتواره شامل روشهایی است که آنها با ایدهها، ارزشها و ایدئولوژی ها ارتباط برقرار می کنند.
هنگام تحلیل «ابتذال شر» که توسط هانا آرنت بیان میشود، میتوان دید که چگونه رژیمهای توتالیتر معمولاً از شکل خاصی از زبان استفاده میکنند که شدت اعمال آنها را کماهمیت میکند. عادیسازی خشونت و سرکوب از طریق زبان پیش پا افتاده، منعکس کننده عادتواره ای است که از ملاحظات اخلاقی جدا شده است. سیاستمداران ممکن است از تعابیر یا اصطلاحات بوروکراتیک برای پنهان کردن واقعیتهای اعمال خود استفاده کنند و از این طریق افکار عمومی را نسبت به پیامدهای اخلاقی تصمیمات خود بیاحساس کنند.
۲. دینامیک میدان و قدرت
مفهوم بوردیو از *میدان* به عرصههای اجتماعی اشاره دارد که در آن افراد و گروه ها بر سر منابع و نفوذ رقابت میکنند. میدان سیاسی با مبارزات بر سر قدرت، مشروعیت و اقتدار مشخص میشود. زبان به عنوان ابزاری حیاتی در این زمینه عمل میکند و به سیاستمداران اجازه میدهد تسلط خود را اعمال کنند و ادراک عمومی را شکل دهند.
در نظام های توتالیتر، نقض زبان اغلب از طریق تبلیغات و دستکاری آشکار میشود. سیاستمداران ممکن است از ابتذال زبانی برای تضعیف مخالفت و ایجاد فضای ترس یا تبعیت استفاده کنند. برای مثال، استفاده از زبان تحقیرآمیز نسبت به مخالفان میتواند آنها را مشروعیتزدایی کند و موقعیت قدرت حاکم را تثبیت کند. این منعکس کننده استفاده استراتژیک از زبان است که با ایده بوردیو از سرمایه(با اتکاء به سایر اشکال سرمایه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، نمادین) همسو است - در اینجا، سرمایه زبانی( در ذیل سرمایه فرهنگی مبتنی بر سرمایه اجتماعی واقتصادی ) به وسیله ای برای اعمال کنترل و حفظ اقتدار یا به تعبیر بهتر قدرت تبدیل
میشود.
۳. سرمایه و خشونت نمادین
بوردیو اشکال مختلفی از سرمایه ـ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و نمادین ـ را که افراد برای حرکت در عرصههای اجتماعی به کار میگیرند، شناسایی میکند. در چارچوب گفتمان سیاسی، سرمایه زبانی به شکلی از قدرت نمادین تبدیل می شود که می تواند نابرابری ها را تداوم بخشد و اعمال ظالمانه را توجیه کند.
«ابتذال شر» را میتوان بهعنوان مظهر خشونت نمادین درک کرد، جایی که زبان برای غیرانسانی کردن افراد یا گروهها به سلاح تبدیل میشود. سیاستمداران ممکن است به الفاظ درشت یا تحقیرآمیز متوسل شوند تا اقدامات خود را علیرغم پیامدهای اخلاقی آنها در حد ضروری یا موجه تنظیم کنند. این استفاده از ابتذال می تواند با ایجاد شکاف بین حاکمان و حاکمان، ساختارهای قدرت موجود را تقویت کند و عملاً مخالفان و مخالفان را خاموش کند.
۴. بینش آرنت در مورد ابتذال و شر
کاوش هانا آرنت در مورد «ابتذال شر» نشان میدهد که چگونه افراد عادی میتوانند بدون احساس مسئولیت اخلاقی در اعمال شنیع شرکت کنند. چارچوب بوردیو با نشان دادن این که چگونه زبان در این پدیده نقش بازی می کند، این را تکمیل می کند. عادی سازی لفاظی های خشونت آمیز در گفتمان سیاسی می تواند منجر به حساسیت زدایی در بین رهبران و شهروندان شود و انجام اعمالی را برای افراد آسان تر می کند که با ایدئولوژی های توتالیتر همسو می شوند.
در این پرتو، دیدگاه بوردیو به ما اجازه میدهد ببینیم که چگونه ابتذال زبانی فقط بازتابی از شخصیت فردی نیست، بلکه عمیقاً در ساختارهای اجتماعی و پویاییهای قدرت یک حوزه معین تعبیه شده است. زبانی که سیاستمداران به کار می برند در جهت تقویت مواضع آنها و در عین حال شکل دادن به ادراک و کنش عمومی است.
نتیجه گیری
دیدگاه انسان شناختی اجتماعی بوردیو ابزارهای ارزشمندی برای تحلیل تلاقی زبان، قدرت و اخلاق در گفتمان سیاسی فراهم می کند. با بررسی اینکه چگونه شیوههای زبانی منعکسکننده پویاییهای اجتماعی گستردهتر هستند، میتوانیم پیامدهای «ابتذال شر» را در رژیمهای توتالیتر بهتر درک کنیم. این تحلیل نه تنها مکانیسمهایی را که از طریق آن قدرت حفظ میشود، بلکه مسئولیتهای اخلاقی همراه با استفاده از زبان در زمینههای سیاسی را آشکار میکند.
Design By :Farzane |