چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

زبانِ دوپهلوی قدرت، یا شاعرانگیِ ذهنیت؟

نوشته: مسلم دهقانی

در ایران، زبان نه فقط ابزار بیان، بلکه صحنه‌ی هستی است. انسان‌شناسی زبان‌شناختی به ما می‌گوید که زبان، ذهنیت را می‌سازد؛ و ذهنیت، کنش اجتماعی را. اما انسان‌شناسی سیاسی هشدار می‌دهد: همان زبان که در کوچه‌ها با مثل و استعاره می‌درخشد، در تالارهای قدرت می‌تواند به ابزاری برای ابهام، انکار، و تحریف بدل شود.

از «با دم شیر بازی نکن» تا «آب که از سر گذشت...»، ضرب‌المثل‌ها در فرهنگ ایرانی نه فقط روایت‌های عامیانه‌اند، بلکه سازوکارهای ذهنی‌اند. آن‌ها به مردم امکان می‌دهند تا تجربه‌های پیچیده را در قالبی استعاری و قابل‌فهم بازگو کنند. این شاعرانگی، در دل زبان روزمره، نوعی حکمت زیسته است؛ نوعی مقاومت در برابر خشکیِ منطق صرف.

اما همین شاعرانگی، وقتی به زبان قدرت راه می‌یابد، چهره‌ای دیگر می‌گیرد. سیاست‌مداری که می‌گوید «در مسیر تعالی هستیم»، در واقع از زبانی استفاده می‌کند که هم می‌تواند امید بیافریند، هم مسئولیت را تعلیق کند. این زبان، به‌ویژه وقتی از سوی روحانیون سیاست‌مدار بیان می‌شود، با لایه‌هایی از خطابه‌ی دینی، عرفانی، و فلسفی آمیخته است که فهم آن را دشوار می‌سازد. در اینجا، زبان نه ابزار روشنگری، بلکه پوشش واقعیت است.

انسان‌شناسی سیاسی به ما یادآوری می‌کند که زبان قدرت، اگر مبهم باشد، می‌تواند به ابزار سلطه بدل شود. وقتی قانون با عباراتی چون «مطابق مصالح عمومی» بیان می‌شود، عدالت به تفسیر واگذار می‌شود؛ و تفسیر، به قدرت. در این وضعیت، «برف‌های اجتماعی» شکل می‌گیرند: لایه‌هایی از ابهام که بر واقعیت‌های تلخ می‌نشینند و مانع دیدن حقیقت می‌شوند.

در آموزش نیز، زبان مبهم می‌تواند به ظلم پنهان منجر شود. معلمی که به جای توضیح روشن، از استعاره‌های پیچیده استفاده می‌کند، ممکن است دانش‌آموز را در فهم مفاهیم علمی سردرگم کند. اینجا، شاعرانگی به جای عمق‌بخشی، به مانع یادگیری بدل می‌شود.

پس چه باید کرد؟ انسان‌شناسی زبان‌شناختی و سیاسی، هر دو، به ما پیشنهاد می‌دهند:

- شاعرانگی را از سیاست‌ورزی تفکیک کنیم.

- سواد زبانی و رسانه‌ای را آموزش دهیم.

- سیاست‌مداران را به پاسخ‌گویی و نه خطابه دعوت کنیم.

- زبان حقوقی و آموزشی را بازنگری کنیم.

- شاعرانگی را در عصر مدرن بازتعریف کنیم: نه برای پوشاندن حقیقت، بلکه برای فهم پیچیدگی.

در نهایت، اگر بتوانیم میان شاعرانگی و شفافیت، مرزهای کاربردی بکشیم، هم زیبایی زبان را حفظ کرده‌ایم، هم عدالت را نزدیک‌تر کرده‌ایم. زبان، اگر مسئولانه باشد، می‌تواند هم ذهنیت را پرورش دهد، هم جامعه را روشن کند.

چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴ 20:56یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

سوگ در آیینه‌ی فرهنگ ایرانی: روایت انسان‌شناختی از پنج‌گانه‌ی کوبلر راس در بستر انقلاب، جنگ و اپیدمی

در لحظه‌ای که مرگ سایه می‌افکند—چه در بستر بیماری، چه در هیاهوی جنگ، چه در سکوت پس از زلزله یا در هراس اپیدمی—انسان تنها نیست. او در آغوش فرهنگی ایستاده که زبان اندوه، مناسک سوگ، و روایت رهایی را برایش می‌سازد. الیزابت کوبلر راس، روان‌پزشک سوئیسی-آمریکایی، با مدل پنج‌گانه‌اش از مواجهه با مرگ و بیماری (انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی، پذیرش)، پنجره‌ای گشود به روان فردی در آستانه‌ی فقدان. اما در ایران، این پنجره با شیشه‌هایی رنگ‌خورده از تاریخ، مذهب، انقلاب و حافظه‌ی جمعی پوشیده شده است.

فرهنگ به مثابه بستر سوگ در ایران

از منظر انسان‌شناسی، سوگ نه صرفاً تجربه‌ای روان‌شناختی، بلکه پدیده‌ای فرهنگی است. در ایران، مرگ نه پایان، بلکه گذر است؛ و این گذر با مناسک مذهبی، روایت‌های شهادت، و حافظه‌ی تاریخی درآمیخته. انکار در جامعه‌ای که مرگ را با تقدیر الهی می‌سنجد، گاه به سکوتی طولانی بدل می‌شود. خشم، در بستر انقلاب اسلامیی بدل شد؛ مرگ‌های سیاسی و اعدام‌ها، خشم را از سطح فردی به اعتراضات خیابانی کشاند. چانه‌زنی، در قالب نذرهای ملی، دعاهای جمعی، و امید به ظهور منجی، بخشی از مناسک سوگ ایرانی است. افسردگی، در سال‌های جنگ تحمیلی، با سکوت رسانه‌ای، اشعار اندوه‌بار، و چهره‌های خسته‌ی مادران شهدا تجلی یافت. پذیرش، در قالب بازسازی معنوی و اجتماعی، در یادمان‌های شهدا، مزارهای جمعی، و روایت‌های حماسی رخ داد.

روان‌شناسی جمعی در مواجهه با مرگ‌های دسته‌جمعی

در ایران، مرگ‌های دسته‌جمعی نه‌تنها در جنگ‌ها، بلکه در اپیدمی‌هایی چون طاعون، آبله، و اخیراً کرونا، حافظه‌ی جمعی را شکل داده‌اند. در دوران کرونا، انکار در ابتدا با بی‌اعتمادی به آمار رسمی و شایعات مجازی همراه بود؛ خشم به نقد سیاست‌های بهداشتی و اعتراض به محدودیت‌ها بدل شد؛ چانه‌زنی در قالب دعاهای دسته‌جمعی، نذرهای مجازی، و امید به واکسن رخ داد؛ افسردگی در قرنطینه‌های طولانی، سوگواری‌های مجازی، و فقدان مناسک سنتی بروز کرد؛ و پذیرش، در بازگشت تدریجی به زندگی، بازتعریف مناسک سوگ، و روایت‌های جدید از مرگ و رهایی شکل گرفت.

در مرگ شخصیت‌های ملی و مذهبی چون آیت‌الله خمینی، مصدق، و تختی، مراحل کوبلر راس در قالبی جمعی و آیینی تجربه شد. انکار با ناباوری عمومی آغاز شد؛ خشم در قالب نقدهای سیاسی و تاریخی بروز کرد؛ چانه‌زنی با بازخوانی آرمان‌ها و وصیت‌ها همراه شد؛ افسردگی در سوگواری‌های ملی، اشعار و نوحه‌ها تجلی یافت؛ و پذیرش، در تبدیل این شخصیت‌ها به نمادهای فرهنگی و سیاسی، رخ داد.

نتیجه‌گیری

مدل کوبلر راس، اگرچه نقطه‌ی آغاز فهم روان انسان در مواجهه با مرگ است، اما در ایران، بدون درک زمینه‌ی فرهنگی، تاریخی و مذهبی، ناقص می‌ماند. فرهنگ ایرانی، با حافظه‌ای زخمی از انقلاب، جنگ، اپیدمی و فقدان‌های ملی، نه‌تنها ترتیب و شدت مراحل را دگرگون می‌سازد، بلکه معنا و زبان آن‌ها را نیز بازتعریف می‌کند. انسان‌شناسی، با نگاه به مناسک، روایت‌ها، و حافظه‌ی جمعی، نشان می‌دهد که سوگ، همچون زبان، در هر فرهنگ لهجه‌ای خاص دارد—و در ایران، این لهجه، آمیخته‌ای است از حماسه، اندوه، و امید.

---

منابع:

- Kübler-Ross, E. (1969). On Death and Dying. Macmillan.

- Kübler-Ross, E., & Kessler, D. (2005). On Grief and Grieving. Scribner.

- واکاوی روان‌پریشی‌های نزار قبانی بر اساس نظریه‌ی سوگ کوبلر راس

- مراحل سوگواری و تحمل اندوه کوبلر راس، وبلاگ جعفر هاشملو

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴ 12:47یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

فضای مجازی ، فناوری های ارتباطی و عاملیت انسانی

نوشته: مسلم دهقانی

در جهان امروز، ابزارهای ارتباطی چون تلفن‌های همراه، لپ‌تاپ‌ها، تبلت‌ها و فضای مجازی، همچون آینه‌هایی‌اند که نه تنها تصویر بیرونی ما را بازتاب می‌دهند، بلکه کیفیت زیست روانی، اجتماعی و فرهنگی‌مان را نیز آشکار می‌سازند. این ابزارها، در ذات خود بی‌گناه‌اند؛ نه مسببِ حواس‌پرتی‌اند، نه عاملِ بدخوابی یا اضطراب. آنچه اختلال می‌آفریند، شیوه‌ی مواجهه‌ی ما با آن‌هاست—نحوه‌ی تنظیم رفتار، عادت‌ها، و میزان وابستگی ذهنی و رفتاری‌مان.

از منظر روان‌شناسی وجودی، این ابزارها می‌توانند بستری برای رشد، آگاهی و گسترش اندیشه باشند، اگر با انتخاب آگاهانه و مسئولانه به کار گرفته شوند. اما در غیابِ خودآگاهی، همین ابزارها بدل می‌شوند به محرک‌های اضطراب، انزوا، و گسست از تجربه‌ی زیسته. ذهنی که بی‌وقفه در جریان محتواهای وارداتی غوطه‌ور است، فرصت تأمل، مکاشفه و بازآفرینی را از دست می‌دهد.

در جامعه‌ی ایران، این فناوری‌ها نه از دلِ نیازهای بومی، بلکه در امتدادِ مدرنیزاسیونِ وارداتی و در بستر فرهنگی‌ای محافظه‌کار و گاه متناقض وارد شده‌اند. فضای مجازی، محصولِ جوامعی‌ست با ساختارهای اجتماعی و روانی متفاوت، و ما بدون آمادگی کافی، در معرضِ سیلی از محتواهایی قرار گرفته‌ایم که نه با زیست‌جهان‌مان همخوان‌اند، و نه با نظام آموزشی‌مان هم‌راستا.

از منظر روان‌شناسی اجتماعی، این ناهماهنگی فرهنگی و آموزشی، موجب شکل‌گیری الگوهای رفتاری ناسازگار، مقایسه‌های مخرب، و احساس ناکامی جمعی می‌شود. در چنین شرایطی، آموزشِ سواد رسانه‌ای، تربیتِ روانی برای استفاده‌ی هدفمند از فناوری، و بازتعریفِ نسبتِ ما با ابزارهای ارتباطی، ضرورتی حیاتی‌ست.

این ابزارها، اگر با آگاهی فرهنگی و تربیت روانی همراه شوند، می‌توانند به ابزاری برای توانمندسازی فردی و اجتماعی بدل گردند. اما اگر صرفاً مصرف شوند، بدون درک زمینه‌های تولیدشان و بدون تنظیم رابطه‌ای متعادل با آن‌ها، نه تنها اختلال می‌آفرینند، بلکه شکاف‌های روانی و اجتماعی را نیز تعمیق می‌کنند.

پس، مسئولیت با توست—با ذهنی که می‌اندیشد، با اراده‌ای که انتخاب می‌کند، و با فرهنگی که می‌تواند خود را بازآفرینی کند. ابزارها تنها ابزارند؛ این تویی که معنا می‌بخشی، یا معنا را از دست می‌دهی.

شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴ 1:30یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

برای تو که میخوانی:

مسلم دهقانی

در ایستگاهِ میان‌سالی، جایی میان غبارِ رویاهای رفته و قطارهایی که بی‌تو عبور کرده‌اند، ایستاده‌ای. نه با دست‌های پر، نه با دلِ آسوده، بلکه با چمدانی از حسرت و چشم‌هایی که هنوز در جست‌وجوی افق‌اند. اما اینجا، در همین لحظه، در همین ایستگاهِ بی‌نام، تو را صدایی آرام فرا می‌خواند—صدای خودت.

تو، ای مسافرِ خسته، تنها کسی هستی که می‌تواند در انتظارت بماند. نه از سر ترحم، نه از سر وظیفه، بلکه از جنسِ پیوندی که هیچ قطاری نمی‌تواند از آن عبور کند. تویی که می‌توانی دستت را بگیری، در سکوتِ ایستگاه بنشینی، و به هیاهوی ذهنت بگویی: «اکنون وقتِ شنیدنِ جریانِ هستی‌ست.»

در این بازایستادن، نه شکست است و نه پایان. اینجا، نقطه‌ای‌ست برای بازنگری، برای دیدنِ خویشتن در آینه‌ی تلاطمِ جهان. تو می‌توانی در هر دم، در هر نفس، خود را بازآفرینی کنی. نه با عجله، نه با ترس، بلکه با آرامشی که از دلِ بودن می‌جوشد.

بگذار لحظه‌ها تو را دربرگیرند. بگذار بادِ عصرگاهی گونه‌ات را نوازش کند و صدای قطارِ دوردست، یادآورِ این باشد که هنوز می‌توانی حرکت کنی. نه به سوی مقصدی از پیش تعیین‌شده، بلکه در مسیری که هر گامش، تو را تازه می‌سازد.

تو، ای ایستاده در ایستگاهِ زندگی، هنوز می‌توانی همراه شوی با خودت. هنوز می‌توانی دوستِ خود باشی. هنوز می‌توانی در ارتباط با جریانِ سیالِ هستی، نفس بکشی و بگویی: «من هستم، من زیستم، و هنوز می‌توانم زیستن را بیافرینم.»

و این، آغازِ دوباره‌ای‌ست.

جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴ 15:28یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

ایستاده است هنوز
درخت سدر،
میان خانه‌ی پدری،
با حافظه‌ای
سرشار از
کودکی، نوجوانی
و عشق‌های

نهان.

اکنون
کنار خیابان،
با شاخه‌هایی خمیده
تماشا می‌کند
مردمی را
که خاطره می شوند
در عبورِ لحظه ها...


یک آدم سابق

(مسلم دهقانی)

چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ 16:2یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

در مسیر شدن: روایت چندوجهی از اصل تغییر

نوشته : مسلم دهقانی

در دل هر رودخانه، در هر سلول بدن، در هر واژه‌ای که از زبان می‌لغزد، ریتمی نهفته است: ریتم تغییر. تغییر نه حادثه‌ای استثنایی، بلکه اصل بنیادین هستی است؛ همچون نفس کشیدن، همچون طلوع و غروب. آن‌چه در این جستار می‌کوشم، نه صرفاً شرح فواید تغییر، بلکه ترسیم چهره‌ی چندوجهی آن است؛ از روان فردی تا مناسبات سیاسی، از فلسفه تا فناوری، از زیست بدن تا زبان و فرهنگ.

تعریف و ویژگی‌های اصل تغییر

تغییر، به‌طور بنیادین، دگرگونی در وضعیت، ساختار، معنا یا جهت‌گیری یک پدیده است؛ چه درونی باشد، چه بیرونی. ویژگی‌های اصلی آن عبارت‌اند از:

- پیوستگی و گریزناپذیری: تغییر همواره در جریان است، حتی اگر نامحسوس باشد.

- دوگانگی سازنده و ویرانگر: می‌تواند هم فرصت‌ساز باشد، هم چالش‌برانگیز.

- زمینه‌مند بودن: هر تغییر در بستر خاصی معنا می‌یابد؛ فرهنگی، تاریخی، زیستی یا روانی.

- قابلیت بازآفرینی معنا: تغییر امکان بازتعریف هویت، هدف و مسیر را فراهم می‌کند.

اصالت و مبانی هستی‌شناختی تغییر

در فلسفه‌ی شرق و غرب، تغییر نه صرفاً یک پدیده، بلکه یک اصل هستی‌شناختی است. در آیین بودا، جهان در حال «شدن» است، نه «بودن». در فلسفه‌ی یونان، هراکلیتوس تغییر را جوهر هستی می‌دانست. در عرفان اسلامی، «سیر و سلوک» نوعی تغییر درونی‌ست که انسان را از «نفس اماره» به «نفس مطمئنه» می‌رساند. در علوم طبیعی، تغییر مبنای تکامل، حرکت و پویایی است. در روان‌شناسی، تغییر شرط رشد و سلامت روانی‌ست. در جامعه‌شناسی، تغییر موتور تحول اجتماعی‌ست.

۱. روان‌شناسی فردی و اجتماعی: تغییر به مثابه رشد

در روان‌شناسی، تغییر اغلب با «تحول» و «رشد» هم‌معناست. یونگ می‌گفت: «آن‌چه تو را آزار می‌دهد، همان چیزی‌ست که تو را به سوی خودشناسی می‌برد.» تغییر درونی، گاه از دل بحران‌ها می‌جوشد؛ افسردگی، شکست، یا حتی یک گفت‌وگوی ساده. در روان‌شناسی اجتماعی نیز، تغییر باورها و نگرش‌ها، از طریق تعامل با گروه‌ها و فرهنگ‌های دیگر، شکل می‌گیرد. مثال بارز آن، تغییر نگرش جوامع نسبت به حقوق زنان یا اقلیت‌هاست که حاصل گفت‌وگو، آموزش و تجربه‌ی زیسته است.

۲. فلسفه و علوم انسانی: تغییر به مثابه امکان معنا

هراکلیتوس، فیلسوف یونانی، می‌گفت: «هیچ‌کس دو بار در یک رودخانه پا نمی‌گذارد.» این گزاره، نه فقط درباره‌ی طبیعت، بلکه درباره‌ی انسان و معنا نیز صدق می‌کند. در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم، تغییر انتخابی‌ست که انسان را از «بودن» به «شدن» می‌برد. در علوم انسانی، تغییر زبان، روایت، و ساختارهای قدرت، امکان بازخوانی تاریخ و بازآفرینی هویت را فراهم می‌کند. فوکو نشان داد که چگونه تغییر گفتمان‌ها، فهم ما از «دیوانگی»، «جنسیت» یا «دانش» را دگرگون می‌سازد.

۳. امور عینی جهان: تغییر به مثابه قانون طبیعت

در فیزیک، قانون دوم ترمودینامیک می‌گوید: هر سیستم بسته‌ای به سوی بی‌نظمی پیش می‌رود. این یعنی تغییر، حتی در سطح مولکولی، اجتناب‌ناپذیر است. زمین‌لرزه‌ها، فرسایش، تغییرات اقلیمی، همه نشانه‌هایی‌اند از پویایی جهان. در زیست‌شناسی نیز، تکامل داروینی بر اصل تغییر تدریجی گونه‌ها بنا شده است؛ تغییراتی که گاه میلیون‌ها سال طول می‌کشد، اما سرانجام، شکل زندگی را دگرگون می‌سازد.

۴. زیست بدن انسان: تغییر به مثابه بازسازی

بدن انسان، هر هفت سال یک‌بار، تقریباً تمام سلول‌های خود را بازسازی می‌کند. این یعنی ما، از نظر زیستی، همواره در حال نو شدنیم. تغییرات هورمونی، عصبی، و حتی روان‌تنی، نشان می‌دهند که بدن نه یک ساختار ثابت، بلکه یک فرآیند جاری است. در پزشکی، درمان اغلب به معنای تسهیل تغییر است؛ از بازسازی بافت‌ها تا تغییر سبک زندگی.

۵. فناوری، زبان، فرهنگ و مناسبات اجتماعی: تغییر به مثابه نوآوری و تطبیق

فناوری، تجسم بیرونی تغییر است. از چرخ تا هوش مصنوعی، هر نوآوری، تغییری در شیوه‌ی زیستن ماست. زبان نیز، همچون رودخانه‌ای زنده، واژه‌ها را می‌بلعد و واژه‌های نو می‌زاید. فرهنگ‌ها، در برخورد با یکدیگر، دچار دگردیسی می‌شوند؛ گاه در قالب «جهانی شدن»، گاه در قالب «بازگشت به ریشه‌ها». مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز، با تغییر نسل‌ها، ایدئولوژی‌ها و بحران‌ها، دگرگون می‌شوند. انقلاب‌ها، اصلاحات، جنبش‌ها، همه تجلی‌های تغییرند.

فرجام: تغییر به مثابه زیستن

تغییر، نه دشمن ثبات، بلکه شرط پایداری‌ست. همچون قلبی که برای زنده ماندن باید بتپد، زندگی نیز برای معنا یافتن باید تغییر کند. آن‌که از تغییر می‌گریزد، از زیستن می‌گریزد. و آن‌که تغییر را در آغوش می‌گیرد، خود را در مسیر شدن می‌نهد؛ مسیری که پایان ندارد، اما معنا دارد.

یکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ 18:4یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

مناسکِ آتش افروز

۱. فروپاشی عقلانیت و اخلاق در ساختار اقتدارگرای مذهبی

مسلم دهقانی

وقتی عقلانیت و اخلاق مسئولان در آتش قدرت و مناسک‌گرایی می‌سوزد، حکومت وارد مرحله‌ای می‌شود که می‌توان آن را قدرت‌زدایی از معنا نامید. در این مرحله:

- مناسک جای معنا را می‌گیرند: آیین‌ها، شعارها، نمادها و تکرارهای شبه‌مذهبی به ابزار کنترل بدل می‌شوند. عقلانیت انتقادی حذف می‌شود و اخلاق به اطاعت تقلیل می‌یابد.

- قدرت به خودارجاعی می‌رسد: مشروعیت نه از رضایت مردم، بلکه از بازتولید نمادها و مناسک قدرت می‌آید. مثل آنچه در برخی رژیم‌های توتالیتر مذهبی دیده‌ایم (مثلاً در ایران دهه ۶۰ یا عربستان پیش از اصلاحات اخیر).

- اخلاق به ابزار سرکوب بدل می‌شود: مفاهیمی چون "فساد"، "انحراف"، یا "بی‌دینی" بهانه‌ای برای حذف مخالفان و تثبیت قدرت‌اند، نه معیارهای اخلاقی واقعی.

۲. راهبردهای میان‌مدت و بلندمدت حکومت

در چنین ساختاری، حکومت برای پیشبرد تفکر خود در جامعه، به سه راهبرد اصلی متوسل می‌شود:

میان‌مدت:

- ساخت حافظه جمعی ایدئولوژیک: از طریق آموزش رسمی، رسانه‌های دولتی، و مناسک عمومی، تاریخ بازنویسی می‌شود تا با روایت قدرت همخوانی داشته باشد.

- تولید دشمن دائمی: "دیگری" (اعم از غرب، سکولارها، اقلیت‌ها، یا حتی منتقدان مذهبی) به عنوان تهدید دائمی معرفی می‌شود تا انسجام مصنوعی ایجاد شود.

- نظام پاداش و تنبیه مناسکی: کسانی که در مناسک شرکت کنند، ارتقا می‌یابند؛ منتقدان حذف می‌شوند. این امر به شکل‌گیری طبقه‌ای از "مؤمنان رسمی" می‌انجامد.

بلندمدت:

- نهادینه‌سازی ترس و تقدس: ترس از مجازات و تقدس‌سازی از رهبران، نهادها، و نمادها، به ابزار کنترل روانی بدل می‌شود.

- تبدیل جامعه به توده: با حذف نهادهای مدنی، احزاب مستقل، و رسانه‌های آزاد، جامعه از شهروندان به توده‌ای مناسک‌گرا و مطیع تبدیل می‌شود.

- بازتولید ایدئولوژی از طریق نسل‌ها: از طریق نظام آموزشی و خانواده، ایدئولوژی به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود، ولو با مقاومت‌های پنهان.

۳. واکنش مردم: از اطاعت تا مقاومت

مردم در چنین ساختاری واکنش‌های چندلایه‌ای نشان می‌دهند، بسته به زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی، و تاریخی:

اطاعت ظاهری:

- برای بقا، بسیاری از مردم در مناسک شرکت می‌کنند، اما نه از سر باور، بلکه از سر اجبار یا مصلحت.

- شکل‌گیری اخلاق دوگانه: یک اخلاق رسمی برای نمایش، و یک اخلاق پنهان برای زندگی واقعی.

مقاومت پنهان:

- طنز، شایعه، و روایت‌های غیررسمی: مردم از طریق زبان، داستان، و حافظه جمعی، روایت رسمی را به چالش می‌کشند.

- فرهنگ زیرزمینی: هنر، ادبیات، و موسیقی به ابزار مقاومت بدل می‌شوند. مثل شعرهای اعتراضی در ایران یا موسیقی رپ در کشورهای عربی.

گسست‌های تاریخی:

- در بلندمدت، اگر حکومت نتواند مشروعیت واقعی ایجاد کند، با بحران‌های مشروعیت، شورش‌های اجتماعی، یا فروپاشی تدریجی مواجه می‌شود. نمونه‌اش شورش‌های ۱۳۵۷ در ایران یا اعتراضات ۲۰۱۱ در جهان عرب.

جمع‌بندی

در انسان‌شناسی سیاسی، چنین حکومتی را می‌توان حکومت مناسک‌زده‌ی بی‌اخلاق نامید. حکومتی که به جای معنا، مناسک را می‌پرورد؛ به جای عقلانیت، اطاعت را؛ و به جای اخلاق، ترس را. اما مردم، با حافظه، روایت، و خلاقیت، همواره راهی برای مقاومت می‌یابند—even if only in whispers.

سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ 0:20یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

جستار روایی: متن یا زمینه؟ در جستجوی معنا در نقد ادبی

مسلم دهقانی


در یکی از شب‌های داغ خوزستان، وقتی صدای کولر با ریتمی یکنواخت در پس‌زمینه‌ی ذهنم می‌چرخید، به یاد گفت‌وگویی افتادم که سال‌ها پیش بایکی از استادان در باب نقد ادبی داشتم. او با نگاهی نافذ گفت: «اگر بخواهی شعر فروغ را بفهمی، باید بدانی در کدام جهان زیسته، اما اگر بخواهی شعرش را حس کنی، باید جهان او را فراموش کنی.» این جمله، مرا به قلب یکی از بنیادی‌ترین مناقشه‌های نقد ادبی پرتاب کرد: آیا معنا در متن نهفته است یا در زمینه؟

۱. متن‌محوری: خودبسندگی اثر

مکتب‌هایی چون فرمالیسم روسی و نقد نو در آمریکا، بر این باورند که اثر ادبی باید همچون یک جهان مستقل تحلیل شود. کلینت بروکس، منتقد برجسته‌ی نقد نو، در کتاب The Well Wrought Urn (1947) استدلال می‌کند که معنا در تنش‌های درونی متن شکل می‌گیرد، نه در نیت مؤلف یا زمینه‌ی تاریخی.

در ایران نیز، برخی منتقدان معاصر مانند محمدرضا شفیعی کدکنی در آثار نظری خود، بر اهمیت ساختار و زبان شعر تأکید کرده‌اند. او در موسیقی شعر، نشان می‌دهد که چگونه وزن، قافیه، و ترکیب‌های زبانی، معنا را درون‌متنی می‌سازند.

مزیت این رویکرد: تمرکز بر فرم، زبان، و ساختار، امکان تحلیل دقیق و زیبایی‌شناسانه را فراهم می‌کند. در آثار مدرن و پست‌مدرن، که اغلب با بازی‌های زبانی و ساختارشکنی همراه‌اند، این رویکرد بسیار مؤثر است.

۲. زمینه‌محوری: اثر به مثابه سند اجتماعی

در مقابل، مکاتب مارکسیستی، روان‌کاوانه، و تاریخ‌گرایی نو، اثر را در پیوند با زمینه‌های اجتماعی، سیاسی، و روانی مؤلف می‌فهمند. تری ایگلتون، در Literary Theory: An Introduction (1983)، می‌نویسد: «ادبیات نه آینه‌ای بی‌طرف، بلکه محصولی تاریخی و ایدئولوژیک است.»

در فضای زبان فارسی، جریان‌هایی چون نقد اجتماعی در آثار جلال آل‌احمد و احمد شاملو، نشان می‌دهند که چگونه ادبیات می‌تواند بازتابی از بحران‌های اجتماعی و سیاسی باشد. مقاله‌ی پژوهشی هاله کیانی و غلامرضا پیروز درباره‌ی جریان‌شناسی شعر معاصر و پیوند آن با مکاتب غربی نشان می‌دهد که چگونه نقد اجتماعی در ایران، گاه با سوءبرداشت از مکاتب غربی همراه بوده و به «دیگری‌سازی» انجامیده است.

مزیت این رویکرد: تحلیل زمینه‌محور، به فهم انگیزه‌ها، تضادها، و بحران‌های اجتماعی کمک می‌کند. در آثار متعهد، آیینی، یا تاریخی، این رویکرد ضروری است.

۳. خوانش‌محوری: معنا در تعامل متن و مخاطب

مکتب‌های هرمنوتیکی و پسا‌ساختارگرا، معنا را نه در متن و نه در مؤلف، بلکه در تعامل میان خواننده و اثر می‌جویند. هانس گئورگ گادامر در Truth and Method (1960)، بر «افق‌های فهم» تأکید می‌کند؛ یعنی معنا در برخورد افق خواننده با افق متن شکل می‌گیرد.

در فضای زبان فارسی، نظریه‌پردازانی چون داریوش آشوری، با تأکید بر ترجمه، زبان، و خوانش، به این رویکرد نزدیک‌اند. مقاله‌ی لیلی قلی‌پور در مؤسسه راوی درباره‌ی ادبیات تطبیقی و مکاتب آن نیز نشان می‌دهد که چگونه خوانش تطبیقی می‌تواند معنا را در بسترهای فرهنگی متنوع بازآفرینی کند.

مزیت این رویکرد: معنا را سیال، چندلایه، و وابسته به تجربه‌ی خواننده می‌داند. در تحلیل ترجمه‌ها، بازخوانی‌های فرهنگی، و آثار چندمعنایی، بسیار مؤثر است.


در پایان این جستار، به جای انتخاب یک رویکرد برتر، باید به «تناسب نظری» اندیشید. هیچ رویکردی ذاتاً برتر نیست، بلکه بسته به هدف خوانش، نوع اثر، و زمینه‌ی تحلیل، می‌توان از هر یک بهره گرفت. منتقدی که بتواند میان متن، زمینه، و خوانش تعادل برقرار کند، نقدی چندلایه، انسانی، و ژرف ارائه خواهد داد.

در جهانی که مرزهای فرهنگی در حال فروپاشی‌اند، نقد ادبی نیز باید چندصدایی، تطبیقی، و روایت‌محور باشد. شاید معنا نه در متن باشد، نه در مؤلف، نه در خواننده؛ بلکه در گفت‌وگویی میان این سه، در لحظه‌ای که ذهنی کنجکاو، متنی پیچیده، و جهانی پرتنش به هم می‌رسند.

سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۴ 17:11یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

بروکراسی،عقلانیت مدرن از ماکس وبر تا مرگ ایوان ایلیچ یک یادداشت کوتاه

در دالان‌های تودرتوی هستی اثر رو به مدرن شدن، جایی که قوانین، فرم‌ها و پروتکل‌ها حکم‌فرما هستند، مرگ ایوان ایلیچ تولستوی نه تنها به عنوان روایتی از روزهای پایانی یک انسان، بلکه به عنوان نقدی نافذ از جامعه‌ای که در دام عقلانیت بوروکراتیک گرفتار شده است، پدیدار می‌شود. تولستوی، با نگاهی اخلاق‌گرا، ماشین سرد زندگی روبه زوالِ شبه مدرن را کالبدشکافی می‌کند و پوچی معنوی را که هنگام غصب مناسبات انسانی توسط سیستم‌های انسانیت زدایی شده یا غیرشخصی شده ایجاد می‌شود، آشکار می‌سازد. در اینجاست که، از راه نظریه جامعه‌شناسی ماکس وبر - به ویژه مفهوم غیرشخصی بودن او - می‌توانیم در زمینه روانی رنج و بیگانگی ایوان ایلیچ را میتوانیم بازخوانی کنیم.

نقد تولستوی واقعی و کوبنده است: جامعه مدرن، با دیوانساری های‌های خود، رویه و ظواهر بیرونی را بالاتر از تجربه اصیل انسانی قرار می‌دهد. زندگی ایوان قبل از بیماری‌اش، زندگی‌ای از انطباق نمایشی است - که با ارتقا، جایگاه اجتماعی و پایبندی به نص قوانین اجتماعی و قانونی سنجیده می‌شود. این وجود ساختاریافته و مقید به قانون، بیگانگی عمیقی را پرورش می‌دهد، بیگانگی‌ای که نه تنها در گسست شخصی او، بلکه در بی‌شخصیتی نظامی که وبر آن را به عنوان ویژگی تعیین‌کننده بوروکراسی شناسایی کرده بود، ریشه دارد. وبر استدلال می‌کرد که سازمان‌های بوروکراتیک بر اساس منطقی عمل می‌کنند که شخصیت‌های فردی را از نقش‌هایشان جدا می‌کند و رژیمی از قوانین و مسئولیت‌ها را اعمال می‌کند که کارایی را تضمین می‌کند، اما به قیمت از دست رفتن گرمی و معنای شخصی.

در دنیای ایوان ایلیچ، این شخصیت‌زدایی به شکل محسوسی آشکار می‌شود: روابط توسط نقش‌های اجتماعی میانجی‌گری می‌شوند و تعاملات انسانی به معاملات تبدیل می‌شوند. شخصیت‌زدایی بوروکراتیک او را در حس خفه‌کننده‌ای از انزوا فرو می‌برد - دیگر او به عنوان یک فرد کامل دیده نمی‌شود، بلکه به عنوان یک تابع یا مانع در درون سیستم دیده می‌شود. این بیگانگی، اثر روانی مستقیم بوروکراسی است. مکانیزه شدن زندگی انسان، ظرفیت ارتباط واقعی را کاهش می‌دهد، بی‌حسی عاطفی ایجاد می‌کند و ترس وجودی را تشدید می‌کند. رنج ایوان، از این منظر، صرفاً جسمی نیست، بلکه عمیقاً روانی است - رنجی که زاده‌ی زیستن در قالبی از اعتبار بیرونی است، نه حقیقت درونی.

با این حال، دگرگونی معنوی ایوان ایلیچ به سوی پایان رمان، این تاریکی خفه کننده را به چالش می‌کشد. بیداری او نسبت به اولویت شفقت، اصالت و شفافیت اخلاقی، نشان‌دهنده‌ی رد رادیکال غیرشخصی بودن زندگی بوروکراتیک است. این دگردیسی، آینده‌ای فراتر از عقلانیت عقیمی که تولستوی نقد می‌کند را نشان می‌دهد - آینده‌ای که در آن، عامل انسانی و بینش عمیق اخلاقی، اقتدار خود را بر رویه‌های مکانیکی زندگی مدرن بازپس می‌گیرند. این امر به احیای معنایی اشاره دارد که با گرایش‌های غیرشخصی‌ساز بوروکراسی مقابله می‌کند.

با این حال، این تأکید معنوی، اندیشه‌ی تولستوی را در تضاد با بی‌طرفی وبر نسبت به بوروکراسی به عنوان یک ویژگی اجتناب‌ناپذیر مدرنیته قرار می‌دهد. در حالی که غیرشخصی بودن وبر یک ضرورت عملکردی برای انصاف و کارایی است، دیدگاه تولستوی بر اقتدار و عامل انسانی به عنوان الزامات اخلاقی که نباید قربانی شوند، تأکید دارد. نقد انسان‌گرایانه تولستوی، محدودیت‌های بوروکراسی ایده‌آل وبر را با برجسته کردن هزینه‌های عاطفی و اخلاقی آن آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که غیرشخصی بودن بوروکراسی ممکن است همان پیوندهای اجتماعی را که قرار است تثبیت کند، تضعیف کند.

با این حال، نقد وبر از شخصیت زدایی – انسانیت زدایی -در بوروکراسی می‌تواند به عنوان یک مکمل عمل کند، نه یک تناقض: وبر ادعا نمی‌کند که بوروکراسی کاملاً کافی یا بدون مشکل است، بلکه به صورت تحلیلی ویژگی‌های آن، از جمله خطرات غیرشخصی‌سازی جیره بندی شده را توصیف می‌کند. تصویر تولستوی، نمایشی زنده از این خطرات است و آنها را از راه بحران وجودی و مرگ ایوان ایلیچ در ساختار و فرمی معکوس یعنی بازتاب خبر مرگ ایوان ایلیچ در دادگستری هدایت می‌کند.

در مقایسه میان تصویر تولستوی و تیپ ایده‌آل وبر، اولی سردی و بیگانگی نهفته در بوروکراسی را آشکار می‌کند - جایی که مردم به نقش‌ها تقلیل می‌یابند و اقتدار واقعی با قوانین رسمی جایگزین می‌شود - در حالی که تیپ ایده‌آل وبر یک ساختار تحلیلی است که برای برجسته کردن کارایی و پیش‌بینی‌پذیری بوروکراسی طراحی شده است. روایت تولستوی، ناکارآمدی‌های عملی انسان را که در زیر این ظاهر پنهان شده‌اند، آشکار می‌کند: گسست عاطفی که منجر به روابط اجتماعی سطحی، ترس از مرگ پنهان در پسِ تظاهرهای اجتماعی و در نهایت وجودی پوچ می‌شود.

بنابراین، تصویر رمان از زندگی بوروکراتیک، کاوشی عمیق در کاستی‌های عقلانیت مدرن است: کارآمد اما روح‌خراش؛ ساختاریافته اما خفه‌کننده؛ جهانی اما در نهایت فاقد معنا و مفهوم فردی. نقد تولستوی امروزه عمیقاً طنین‌انداز می‌شود، زیرا ما با نهادهای بوروکراتیک پیچیده‌تری روبرو هستیم که جزئیات زندگی را مدیریت می‌کنند، حتی اگر خطر دور کردن ما از خودمان را داشته باشند.

در نتیجه، مفهوم وبر از شخصیت‌زدایی_ انسانیت‌زدایی، دریچه‌ای انتقادی برای درک بیگانگی ایوان ایلیچ به عنوان هزینه روانی عقلانیت بوروکراتیک فراهم می‌کند. رمان تولستوی پیامدهای انسانی جامعه‌ای را که به طور فزاینده‌ای به سیستم‌های غیرشخصی وابسته است، دراماتیزه می‌کند - جامعه‌ای که در آن اقتدار و عاملیت توسط قوانین فرسایش می‌یابد، جایی که رنج نامرئی می‌شود، و جایی که امکان ارتباط واقعی انسانی باید از طریق تحول معنوی بازیابی شود. این دیدگاه‌ها در کنار هم، ما را به تأمل در این موضوع دعوت می‌کنند که چگونه زندگی مدرن می‌تواند میان خواسته‌های سازماندهی عقلانی و نیاز پایدار به کرامت انسانی و اصالت اخلاقی تعادل برقرار کند.

پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ 17:11یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

ایدئولوژی مذهبی اقتدار گرا:

از آموزش تا زندگی، یک پیشنهاد

نوشته: مسلم دهقانی

دانش آموخته انسان شناسی

ارتباط میان ادیان توحیدی، به ویژه اسلام و فرقه‌های مختلف آن مانند اسلام شیعه، و ساختارهای ایدئولوژیکی که از آنها ناشی می‌شوند، پیچیده و چندوجهی است. در اینجا به تفصیل به نکات کلیدی که مطرح کردید، می‌پردازیم:

۱. درهم‌آمیختگی اندیشه توحیدی و اندیشه ایدئولوژیک

ادیان توحیدی اغلب چارچوب‌های جامعی برای درک وجود انسان، اخلاق و زندگی دنیوی و پس از مرگ ارائه می‌دهند. وقتی این باورهای مذهبی ماهیت ایدئولوژیک به خود می‌گیرند، معمولا پاسخ‌های قطعی به سوالات زندگی ارائه می‌دهند و به طور بالقوه ضرورت عقلانیت انتقادی را کاهش می‌دهند. این مسئله می‌تواند به جهان‌بینی‌ای منجر شود که در آن ایمان و آموزه برای درک واقعیت کافی تلقی شوند؛ پیروان را از پرسشگری و تفکر انتقادی بی‌نیاز کند.

۲. تأثیر بر آموزش در جوامع در حال توسعه

در جوامع در حال نوسازی و توسعه، این چارچوب ایدئولوژیک، به چند شکل بر نظام‌های آموزشی تأثیر می‌گذارد:

• یادگیری سریع: انتظار یادگیری "سریع" یا فست فودی شدن آموزش ممکن است فراگیرندگان و حتا معلمان را متمایل کند به دانش سریع و قابل هضم که با باورهای ایدئولوژیک همسو است، به جای تعامل عمیق و انتقادی با مطالب، ناشی شود. که این مسئله عموما منجر به حفظ طوطی‌وار به جای تحلیل انتقادی می‌شود.

• ساختارهای اقتدارگرایانه: نظام‌های آموزشی عموما جنبه‌های اقتدارگرایانه ایدئولوژی مذهبی را بازتاب می‌دهند. جایی که نظرات مخالف دلسرد می‌شوند و انطباق با هنجارهای غالب مذهبی یا ایدئولوژیک در اولویت قرار می‌گیرد، که می‌تواند خلاقیت و تفکر مستقل را در میان فرگیرندگان را خفه کند.

۳. دلایل و عوامل پشت این فرآیند

چندین عامل در این پدیده نقش دارند:

• بستر فرهنگی: در بسیاری از جوامع در حال توسعه، ارزش‌های سنتی و باورهای مذهبی نفوذ قابل توجهی بر ساختارها و نهادهای اجتماعی، از جمله آموزش و پرورش، دارند.

• نفوذ سیاسی: رژیم‌های اقتدارگرا و جوامع با پیشینه استبدادی، ممکن است برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خود، ایدئولوژی‌های مذهبی را به کار گیرند و دین را با کنترل دولت بر آموزش و پرورش بیشتر در هم تنیده کنند.

• محدودیت‌های اقتصادی: منابع محدود ممکن است منجر به شیوه‌های آموزشی‌ای شود که را بر عمق اولویت می‌دهند و یادگیری سطحی را تقویت می‌کنند.

۴. پیامدهایی برای دانشجویان

پیامدهای این موضوع برای دانشجویان در رشته‌های مختلف می‌تواند عمیق باشد:

• علوم انسانی: دانشجویان معمولا در تعامل انتقادی با متون و ایده‌ها مشکل پیدا می کنند که منجر به فقدان مهارت‌های تحلیلی و ناتوانی در درک دیدگاه‌های متنوع می‌شود.

• علوم پایه و مهندسی: عدم تأکید بر تفکر انتقادی می‌تواند مانع نوآوری و توانایی‌های حل مسئله شود، زیرا دانشجویان به جای پرسشگری یا کاوش ایده‌های جدید، به آموزه‌های تثبیت‌شده تکیه کنند.

۵. تأثیر آن بر زندگی

دانشجویانی که با این تجربیات آموزشی شکل گرفته‌اند، در زندگی شخصی و حرفه‌ای خود با چالش‌هایی روبرو شوند، از جمله:

• مهارت‌های محدود تفکر انتقادی: دشواری در پیمایش مشکلات پیچیده یا مشارکت در بحث‌های سازنده.

• انطباق با مرجعیت: تمایل به پذیرش مرجعیت بدون پرسش می‌تواند بر اختیار شخصی و تصمیم‌گیری تأثیر بگذارد.

۶. تجلی در عصر فناوری‌های ارتباطی

تأثیر فناوری‌های ارتباطی گسترده، این پویایی را پیچیده می‌کند:

• دسترسی به دیدگاه‌های متنوع: در حالی که فناوری می‌تواند دسترسی به انبوهی از اطلاعات و دیدگاه‌های متنوع را فراهم کند، منجر به ایجاد اتاق‌های پژواک نیز می گردد که در آن افراد فقط در معرض باورهایی قرار می‌گیرند که ایدئولوژی‌های موجود را در ذهن و اندیشه آنها را تقویت می‌کند.

• اضافه بار اطلاعاتی: حجم زیاد اطلاعات موجود می‌تواند قوای انتقادی را تحت الشعاع قرار دهد و افراد را به جای درگیر شدن در تحلیل متفکرانه، به سمت باورهای تثبیت‌شده سوق دهد.

• پویایی رسانه‌های اجتماعی:

رسانه‌های اجتماعی می‌توانند همنوایی ایدئولوژیک را تقویت کنند، زیرا افراد به دنبال تأیید در سیستم‌های اعتقادی خود هستند و در عین حال به طور بالقوه خود را از دیدگاه‌های مخالف جدا می‌کنند.

نتیجه‌گیری

تعامل میان تفکر دینی توحیدی و سیستم‌های آموزشی مدرن در جوامع در حال توسعه، چالش‌های مهمی را ایجاد می‌کند. این امر پرسش‌های مهمی را در مورد ماهیت دانش، اقتدار و عاملیت فردی مطرح می‌کند. با تکامل فناوری‌های ارتباطی، این پویایی‌ها هم به چالش کشیده می‌شوند و هم تقویت می‌شوند و چشم‌انداز پیچیده‌ای را برای آموزش و توسعه فردی ایجاد می‌کنند.

پرداختن به این مسائل مستلزم درک دقیقی از عوامل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مؤثر، در کنار تعهد به پرورش تفکر انتقادی و گفتگوی آزاد در چارچوب‌های آموزشی است.

دوشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۴ 5:53یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

از ابتذال شر تا ابتذال اندیشه وزبان

نوشته: مسلم دهقانی



مفهوم «ابتذال شر»، آنطور که توسط هانا آرنت، نظریه‌پرداز سیاسی، در کتابش *آیشمن در اورشلیم* بیان شده است، به پدیده‌ای اشاره دارد که در آن افراد عادی نه از روی یک ایدئولوژی یا نفرت عمیق، بلکه به دلیل عدم تفکر انتقادی در مورد اعمال خود و سیستم‌هایی که بخشی از آن هستند، مرتکب اعمال فجیع می‌شوند. تحلیل آرنت بر آدولف آیشمن، یکی از سازمان‌دهندگان کلیدی هولوکاست، متمرکز است که او در طول محاکمه‌اش در اورشلیم مشاهده کرد. آیشمن خود را به عنوان یک بوروکرات که صرفاً از دستورات پیروی می‌کرد، معرفی کرد و یک عادی بودن نگران‌کننده و فقدان تأمل اخلاقی را نشان داد که منجر به مشارکت او در جنایات وحشتناک شد.


ارتباط با ناسیونال سوسیالیسم

آرنت، ابتذال شر را به مبانی ایدئولوژیک سوسیالیسم ملی مرتبط می‌کند، که از طریق تبلیغات سیستماتیک و فرآیندهای بوروکراتیک، کل گروه‌های مردم - به ویژه یهودیان - را غیرانسانی می‌کرد. رژیم نازی از زبانی استفاده می‌کرد که سیاست‌های وحشیانه آنها را پاک‌سازی می‌کرد و نسل‌کشی را با عباراتی بیان می‌کرد که واقعیت وحشتناک آن را پنهان می‌کرد. برای مثال، اصطلاحاتی مانند «راه حل نهایی» و «اسکان مجدد» ماهیت واقعی نیات آنها را پنهان می‌کرد و به افرادی مانند آیشمن اجازه می‌داد تا مشارکت خود در این سیاست‌ها را صرفاً به عنوان وظایف اداری توجیه کنند.


ابتذال اندیشه و زبان

۱. ابتذال اندیشه: در یک رژیم تمامیت‌خواه مانند آلمان نازی، تفکر انتقادی اغلب سرکوب می‌شود. افراد با پذیرش بدون چون و چرای ایدئولوژی غالب، همدست می‌شوند. این انطباق ایدئولوژیک منجر به نوعی بی‌فکری می‌شود که در آن افراد از درک پیامدهای اخلاقی اعمال خود باز می‌مانند. آیشمن مظهر این امر بود؛ او بیشتر نگران پیشرفت شغلی و پایبندی به وظیفه بود تا ابعاد اخلاقی کار خود.


۲. ابتذال زبان: زبانی که نازی‌ها برای توصیف اعمال خود استفاده می‌کردند، عمداً به گونه‌ای انتخاب شده بود که از بار اخلاقی آن اعمال فاصله بگیرند. استفاده از حسن تعبیر و اصطلاحات بوروکراتیک، هم عاملان و هم عموم مردم را بی‌تفاوت می‌کرد. با طرح قتل عام به عنوان یک «مسئله پزشکی» یا «اقدامی برای کنترل جمعیت»، آنها انسانیت قربانیان را از بین بردند و مشارکت یا پذیرش این جنایات را برای افراد آسان‌تر کردند، بدون اینکه با پیامدهای اخلاقی آنها روبرو شوند.


۳. نقض حقوق: این فرآیند به نقض حقوق منتقدان، مخالفان و گروه‌های به حاشیه رانده شده گسترش می‌یابد. با غیرانسانی‌تر شدن زبان، محیطی ایجاد می‌شود که در آن مخالفت نه تنها دلسرد می‌شود، بلکه به طور فعال سرکوب می‌شود. در آلمان نازی، یهودیان، مخالفان سیاسی و سایر گروه‌های هدف به طور فزاینده‌ای از طریق ابزارهای قانونی و فراقانونی از حقوق خود محروم می‌شدند. عادی‌سازی چنین تخلفاتی توسط جامعه‌ای تسهیل می‌شد که به زبان حسن تعبیر و فرآیندهای بوروکراتیک که این اقدامات را توجیه می‌کرد، عادت کرده بود.


نتیجه‌گیری

ابتذال شر نشان می‌دهد که چگونه مردم عادی می‌توانند از طریق بی‌فکری و همدستی به عوامل نظامهای وحشتناک تبدیل شوند. در آلمان نازی، این فرآیند توسط یک چارچوب ایدئولوژیک که غیرانسانی‌سازی را ترویج می‌کرد و یک استراتژی زبانی که پیامدهای اخلاقی خشونت را پنهان می‌کرد، تسهیل می‌شد. بینش‌های آرنت به عنوان یک داستان هشداردهنده در مورد خطرات پیروی غیرانتقادی از اقتدار و اهمیت حفظ هوشیاری اخلاقی در مواجهه با بی‌عدالتی نظام‌مند عمل می‌کند.

جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ 20:2یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

این متن رو بعد از اتمام هفت پدرم بعد از کابوس تکرار شونده ای که دیده بودم و بعد از اینکه اومدم دزفول نوشتم:


دولت‌ها می‌توانند از منابع کشور هدف سوءاستفاده کنند، اقتصاد آن را تضعیف کنند و آن را به کمک‌های خارجی وابسته‌تر سازند. این وابستگی می‌تواند برای اعمال فشار سیاسی و تأثیرگذاری بر تصمیم‌گیری مورد استفاده قرار گیرد.

• آموزش و مسلح کردن نیروهای مخالف و منفعلِ فاسد داخلی : کشورهای متخاصم ممکن است آموزش، بودجه و سلاح را در اختیار گروه‌های مخالف یا نیروهای شبه‌نظامی در کشور هدف قرار دهند و اوضاع را بی‌ثبات‌تر و کنترل دولت را تضعیف کنند.


پیامد مرگبار: حمله غافلگیرکننده و از بین بردن رهبری:


اثر ترکیبی فساد داخلی و دخالت خارجی، سیستمی را ایجاد می‌کند که مستعد سوءاستفاده است:

• قابلیت‌های شناسایی ضعیف: سازمان‌های اطلاعاتی فاسد قادر به نظارت و ارزیابی مؤثر تهدیدات نیستند، در حالی که نیروهای امنیتی نفوذی ممکن است به طور فعال در تلاش‌ها برای شناسایی یک حمله قریب‌الوقوع خرابکاری کنند. علائم هشدار دهنده کلیدی نادیده گرفته می‌شوند یا نادیده گرفته می‌شوند و کشور را کاملاً بدون آمادگی رها می‌کنند (بتس، 2007)[8].

• امنیت در معرض خطر: پایگاه‌های نظامی، تأسیسات حساس و زیرساخت‌های حیاتی به دلیل اقدامات امنیتی سهل‌انگارانه، دفاع ناکافی و حضور پرسنل در معرض خطر، آسیب‌پذیر می‌شوند. این امر به نیروهای متخاصم اجازه می‌دهد تا با سهولت نسبی به این مکان‌ها نفوذ کنند.

• فلج و بی‌نظمی: هنگامی که حمله غافلگیرانه رخ می‌دهد، دولت و رهبری نظامی به دلیل بن‌بست بوروکراتیک، دستورات متناقض و حضور مقامات فاسد قادر به پاسخگویی مؤثر نیستند. سر بریدن مقامات عالی‌رتبه و میانی، هرج و مرج را تشدید می‌کند و مانع هرگونه مقاومت سازمان‌یافته می‌شود.

• فرسایش اعتماد عمومی: حمله غافلگیرانه موفقیت‌آمیز، اعتماد عمومی به دولت و ارتش را از بین می‌برد و منجر به وحشت و تضعیف روحیه گسترده می‌شود. این امر بسیج مردم و ایجاد یک دفاع مؤثر را دشوارتر می‌کند.

در نتیجه، هم‌افزایی بین فساد داخلی و دخالت خارجی، آسیب‌پذیری ویرانگری ایجاد می‌کند که منجر به سناریوی غم‌انگیز یک حمله غافلگیرانه، سر بریدن رهبری و به خطر افتادن زیرساخت‌های حیاتی می‌شود. این امر اهمیت حکومت‌داری خوب، شفافیت، پاسخگویی و وحدت ملی قوی را در حفاظت از امنیت ملی در برابر تهدیدات خارجی برجسته می‌کند.

*

پی‌نوشت‌ها:

[1] Wedel, J. R. (2009). نخبگان سایه: چگونه دلالان قدرت جدید جهان، دموکراسی، دولت و بازار آزاد را تضعیف می‌کنند. کتاب‌های پایه.

[2] جانستون، م. (2005). سندرم‌های فساد: ثروت، قدرت و دموکراسی. انتشارات دانشگاه کمبریج.

[3] روتشتاین، ب. (2011). کیفیت حکومت: فساد، اعتماد اجتماعی و نابرابری در چشم‌انداز بین‌المللی. انتشارات دانشگاه شیکاگو.

[4] عجم‌اوغلو، د.، و رابینسون، ج. ا. (2012). چرا ملت‌ها شکست می‌خورند: ریشه‌های قدرت، رفاه و فقر. انتشارات کراون.

[5] نیلور، ر. ت. (2006). کارخانه‌های شیطانی: پولشویی، جرم بین‌المللی و بحران مالی. انتشارات دانشگاه مک‌گیل-کوئین.

[6] برگن، پ. ل. (2011). طولانی‌ترین جنگ: درگیری پایدار بین آمریکا و القاعده. انتشارات فری پرس.
[7] فیرون، جی. دی.، و لایتین، دی. دی. (2003). قومیت، شورش و جنگ داخلی. مجله علوم سیاسی آمریکا، 97(1)، 75-90.
[8] بتس، آر. کی. (2007). دشمنان اطلاعات: دانش و قدرت در امنیت ملی آمریکا. انتشارات دانشگاه کلمبیا.

دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ 13:38یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

نگاهی اجمال به دیدگاه‌های صنعت فرهنگِ آدورنو و سرمایه فرهنگیِ بوردیو

نوشته: مسلم دهقانی

نظریه‌های صنعت فرهنگ و سرمایه فرهنگی/بازار فرهنگی هر دو به رابطه بین فرهنگ و جامعه می‌پردازند، اما این کار را از دیدگاه‌های مختلف و با پیامدهای متمایز انجام می‌دهند. در اینجا به تفصیل به شباهت‌ها و تفاوت‌های آنها می‌پردازیم:

شباهت‌ها:

۱. تمرکز بر فرهنگ: هر دو نظریه بر نقش فرهنگ در شکل‌دهی به پویایی‌های اجتماعی، هویت و ساختارهای قدرت در جامعه تأکید دارند.

۲. نقد کالایی‌سازی: هر دو نظریه، کالایی‌سازی فرهنگ را نقد می‌کنند. نظریه صنعت فرهنگ، چگونگی تولید انبوه محصولات فرهنگی برای سودآوری را برجسته می‌کند، در حالی که نظریه سرمایه فرهنگی، چگونگی استفاده از کالاهای فرهنگی برای حفظ جایگاه و قدرت اجتماعی را مورد بحث قرار می‌دهد.

۳. قشربندی اجتماعی: هر دو نظریه اذعان دارند که فرهنگ در قشربندی اجتماعی نقش دارد. صنعت فرهنگ می‌تواند با ترویج ارزش‌ها و سلیقه‌های خاص، نابرابری‌ها را تداوم بخشد، در حالی که سرمایه فرهنگی، چگونگی دسترسی به منابع فرهنگی را که می‌تواند منجر به تحرک یا طرد اجتماعی شود، برجسته می‌کند.

۴. تأثیر عوامل اقتصادی: هر دو نظریه، تأثیر عوامل اقتصادی بر فرهنگ را تصدیق می‌کنند. صنعت فرهنگ به تجاری‌سازی فرهنگ می‌پردازد، در حالی که سرمایه فرهنگی به چگونگی تأثیر منابع اقتصادی بر دسترسی به دانش و کالاهای فرهنگی می‌پردازد.

تفاوت‌ها:

۱. مفاهیم بنیادی:

صنعت فرهنگ: این مفهوم که توسط تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر توسعه داده شده است، فرهنگ تولید انبوه را به عنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی که سلیقه‌ها را استاندارد کرده و فردیت را کاهش می‌دهد، نقد می‌کند.

سرمایه فرهنگی: این مفهوم که توسط پیر بوردیو معرفی شده است، به منابع غیراقتصادی (مانند آموزش، مهارت‌ها و دانش فرهنگی) اشاره دارد که افراد را قادر می‌سازد تا در فضاهای اجتماعی حرکت کنند و تحرک اجتماعی کسب کنند.

۲. مکانیسم‌های تأثیر:

صنعت فرهنگ: بر چگونگی شکل‌دهی آگاهی عمومی توسط رسانه‌های جمعی و فرهنگ تجاری و تقویت ایدئولوژی‌های غالب تمرکز دارد.

سرمایه فرهنگی: بررسی می‌کند که چگونه افراد منابع فرهنگی را برای کسب مزایای اجتماعی به دست می‌آورند و از آنها استفاده می‌کنند و بر عاملیت شخصی و شبکه‌های اجتماعی تأکید دارد.

۳. نتایج:

صنعت فرهنگ: دیدگاهی جبرگرایانه‌تر را پیشنهاد می‌کند که در آن افراد مصرف‌کنندگانی منفعل هستند که توسط صنایع فرهنگی قدرتمند شکل می‌گیرند.

سرمایه فرهنگی: با فرض اینکه افراد می‌توانند از دانش و مهارت‌های فرهنگی خود برای بهبود جایگاه اجتماعی خود استفاده کنند، امکان عاملیت بیشتری را فراهم می‌کند.

۴. دامنه تحلیل:

صنعت فرهنگ: در درجه اول به تولید و مصرف کالاهای فرهنگی در بستر سرمایه‌داری می‌پردازد.

سرمایه فرهنگی: دامنه وسیع‌تری دارد و اشکال مختلف سرمایه (اجتماعی، اقتصادی) و تعامل آنها در زمینه‌های مختلف (آموزش، هنر و غیره) را در بر می‌گیرد.

نتیجه‌گیری:

در حالی که هر دو دیدگاه به تقاطع‌های فرهنگ، اقتصاد و جامعه می‌پردازند، در تمرکز، مکانیسم‌ها و پیامدهای خود تفاوت‌های چشمگیری دارند. صنعت فرهنگ بر تأثیرات تولید انبوه بر فرهنگ و جامعه تأکید دارد، در حالی که سرمایه فرهنگی بر چگونگی پیمایش سلسله مراتب اجتماعی توسط افراد با استفاده از منابع فرهنگی خود تمرکز دارد. درک این نظریه‌ها بینش‌های ارزشمندی در مورد پیچیدگی‌های پویایی فرهنگی در جامعه معاصر ارائه می‌دهد.

دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ 2:53یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

فاجعه و بی‌اعتمادی: فروپاشی اجتماعی در زمانه‌ی بحران

نویسنده : مسلم دهقانی

دانش آموخته انسان شناسی

در عصری که به نظر می‌رسد بلایای طبیعی و ساخته دست بشر با فرکانس فزاینده‌ای رخ می‌دهند، تار و پود اعتماد اجتماعی در حال فرسایش است. این فجایع صرفاً زندگی‌ها را مختل نمی‌کنند؛ بلکه به عنوان کاتالیزور برای پدیده‌های اجتماعی عمیق عمل می‌کنند و شکاف‌هایی را در رابطه بین شهروندان و نهادهای حاکم بر آنها آشکار می‌کنند. انسان‌شناسان مدت‌هاست که مطالعه می‌کنند که چگونه بحران‌ها تنش‌های اساسی را در جوامع آشکار می‌کنند و افزایش اخیر بلایا زمینه مناسبی را برای بررسی فرسایش اعتماد به دولت‌ها و سیستم‌های بوروکراتیک فراهم می‌کند (اسمیت، جی؛۲۰۱۹، ص: ۴۵). همانطور که جوامع با تأثیرات فوری این رویدادها دست و پنجه نرم می‌کنند، نارضایتی فراگیری پدیدار می‌شود که اغلب به ناآرامی‌های اجتماعی تبدیل می‌شود که اثربخشی و صداقت صاحبان قدرت را زیر سوال می‌برد (جانسون،ال،۲۰۲۰، ص: ۱۰۲).

پیامدهای فجایع اغلب منجر به عادی‌سازی تلخ زندگی در بحران می‌شود، زیرا افراد و جوامع با واقعیتی که با بی‌ثباتی همراه است، سازگار می‌شوند (تامپسون، آر،۲۰۲۱، ص ۷۸). این سازگاری صرفاً یک مکانیسم بقا نیست؛ بلکه منعکس‌کننده یک تغییر اجتماعی گسترده‌تر است که در آن شهروندان یاد می‌گیرند در محیطی مملو از عدم قطعیت، که اغلب منجر به پذیرش تسلیم‌شدگی در برابر ناکارآمدی‌های دولتی می‌شود، حرکت کنند (لی،اِی؛ ۳۰۱۸، ص ۳۳). پیامدهای آن عمیق است: همانطور که مردم به زندگی در میان هرج و مرج عادت می‌کنند، ایمان آنها به سیستم‌هایی که برای محافظت از آنها طراحی شده‌اند، کاهش می‌یابد و فضایی مستعد برای مخالفت ایجاد می‌شود.

علاوه بر این، واکنش نهادهای بوروکراتیک، نظامی و امنیتی به فجایع اغلب جنبه تاریک‌تری را آشکار می‌کند - جنبه‌ای که در آن از بحران‌ها برای تقویت کنترل بر جامعه سوءاستفاده می‌شود (گارسیا، ام؛ ۲۰۲۲، ص ۵۶). در پی فاجعه، این نهادها ممکن است به تاکتیک‌هایی متوسل شوند که ثبات خود را بر رفاه عمومی اولویت می‌دهند و منجر به اتهامات سوءاستفاده و زیاده‌روی می‌شود (مارتینز، اف: ۲۰۱۹، ص ۸۹). این پویایی، رابطه بین مردم و رهبرانشان را پیچیده‌تر می‌کند، زیرا شهروندان شاهد دستکاری بحران‌ها برای منافع سیاسی هستند.

در قلب این آشوب، پدیده‌ای نگران‌کننده نهفته است: تمایل مقامات به دروغگویی، انکار یا پنهان کردن واقعیت‌های موقعیت‌های فاجعه. چنین اقداماتی نه تنها نشان‌دهنده فساد عمیق در سیستم‌های بوروکراتیک است، بلکه ناکارآمدی‌هایی را برجسته می‌کند که رنج را در طول بحران‌ها تشدید می‌کند (اوبراین، تی؛۲۰۲۰، صفحه ۱۱۲). روایت‌های ساخته شده پیرامون بلایا اغلب به جای روشن کردن حقیقت برای عموم، در خدمت محافظت از صاحبان قدرت هستند - راهبردی که در نهایت اعتماد را از بین می‌برد و باعث سرخوردگی می‌شود.

با عمیق‌تر شدن در این سؤالات، مشخص می‌شود که تلاقی فاجعه و پدیده‌های اجتماعی صرفاً یک تحقیق دانشگاهی نیست؛ بلکه یک نگرانی مبرم است که درک ما از حکومت و تاب‌آوری جامعه را در جهانی که به طور فزاینده‌ای غیرقابل پیش‌بینی است، شکل می‌دهد.

__

منابع:

1. Smith, J. (2019). *Crisis and Community: The Social Dynamics of Disasters*. New York: Academic Press.

2. Johnson, L. (2020). *Trust in Turmoil: Government Response to Natural Disasters*. Los Angeles: University Press.

3. Thompson, R. (2021). *Living with Disaster: Adaptation and Resilience in Urban Societies*. Chicago: Urban Studies Press.

4. Lee, A. (2018). *The Normalization of Crisis: Social Adaptation in Modern Times*. Boston: Sociology Today.

5. Garcia, M. (2022). *Power Play: Governmental Control During Disasters*. Washington D.C.: Policy Review Press.

6. Martinez, F. (2019). *Security vs. Society: The Role of Military Institutions in Crisis Management*. San Francisco: Defense Studies Journal.

7. O’Brien, T. (2020). *Corruption and Crisis: The Politics of Disaster Response*. Philadelphia: Governance Research Institute.

یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ 22:2یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

انسان‌شناسی مسکن

تالیف و ترجمه:
مسلم دهقانی


انسان شناسی مسکن از زیر شاخه‌های انسان‌شناسی است، بارویکرد میان‌رشته‌ای که به این مسئله می‌پردازد که چگونه مسکن - که به طور گسترده‌ای، شامل خانه‌ها ، فضاهای زیست و زندگی جمعی و محیط‌های شهری هستند؛ تعریف شده است، و فهم می شود و هویت‌های فرهنگی، مناسبات اجتماعی و ساختارهای اقتصادی را منعکس و شکل می‌دهد. این روش با توجه به ابعاد مادی و نمادین، ​​شیوه‌های ساخت و پرداخت، ساکن و درک فضاهای زیست انسانی را مورد مطالعه قرار می‌دهد. این زمینه برای درک تجربه‌های زیسته افراد و جوامع در ارتباط با مسکن آنها با استفاده از روش‌های مردم‌نگاری می‌پردازد.

اصول و ویژگی‌های انسان‌شناسی مسکن

۱. زمینه فرهنگی: مسکن عمیقاً با شیوه‌ها و باورها و بستر های فرهنگی درهم تنیده شده است. طراحی، ساخت و ساز و استفاده از مسکن بازتاب ارزش‌های فرهنگی و هنجارهای اجتماعی است (هاودر، اِی؛۲۰۱۲).

۲. روابط اجتماعی: مسکن محل تعامل اجتماعی است. که با مطالعه در سلسله مراتب و روابط اجتماعی در خانواده‌ها و جوامع، آنها را تقویت یا به چالش می‌کشد (بلانت،اِی، داولینگ،آر؛ ۲۰۰۶).

۳. عوامل اقتصادی: در دسترس بودن و نوع مسکن متاثر از شرایط اقتصادی از جمله توزیع ثروت، بازارهای کار و سیاست‌های دولت است (اسمیت، ان؛۱۹۹۶).

۴. ساختار بنا: طرح مسکن می تواند بر پویایی اجتماعی اثر گذار باشد. برای نمونه: طرح‌های برنامه باز ممکن است زندگی مشترک را ارتقا بخشد در حالی که فضاهای بسته ممکن است حریم خصوصی را ترغیب کند (مسی،دی؛ ۱۹۹۴).

۵. نمادگرایی: خانه‌ها اغلب معانی نمادین دارند که بیانگر هویت، تعلق و آرزوهای انسانی است. می‌توان از آن فضاها به عنوان سایت‌هایی برای بیان میراث فرهنگی یک شهر نیز کاربرد دارند. (توآن،وای‌اف؛ ۱۹۷۷).

انسان شناسی و معماری مسکن

انسان‌شناسی مسکن به بررسی چگونگی طراحی معماری خانه‌ها ، مکان‌های مقدس‌، بخش‌ها، کارخانه‌ها و فضاهای شهری برای تأمین نیازهای ساکنان خود و در عین حال منعکس کننده ارزش‌های فرهنگی ، طراحی شده است. برای نمونه:

خانه‌ها: معماری خانه‌ها در فرهنگ‌ها بسیار متفاوت است، متاثر از عواملی چون: آب و هوا ، مواد ومصالح طبیعی موجود و ساختارهای اجتماعی می‌باشد. در بسیاری از فرهنگ‌های بومی، خانه‌ها برای هماهنگی با محیط طبیعی طراحی شده اند (باسو، کا،اچ؛ ۱۹۹۶).

مکان‌های مقدس: کلیساها ، معابد و سایر فضاهای مقدس غالباً از نظر معماری متمایز هستند تا باورها و شیوه‌های مذهبی را بازتاب دهند. طراحی ممکن است آیین‌ها را تسهیل کند یا گردهمایی های جامعه را تقویت کند (الیاد، ام؛ ۱۹۸۷).

فضای شهری: برنامه‌ریزی شهری بیانگر اولویت‌های اجتماعی است. برای نمونه: شهرهایی که با فضاهای عمومی باز و گسترده طراحی شده اند، تعامل اجتماعی و تکثر در عین حال فضای فرهنگی باز جامعه را تشویق می‌کنند (جیکوبز،جی؛ ۱۹۶۱).

نمونه‌ای از تجزیه و تحلیل انسان‌شناسی مسکن

یک نمونه بارز مطالعه "CASA" در فرهنگ مکزیک توسط انسان شناس رابرت ال آدامز (۱۹۹۲) است. آدامز بررسی کرد که چگونه خانه‌های سنتی مکزیکی در اطراف یک حیاط مرکزی ساخته شده‌اند که به عنوان فضایی چند منظوره برای گردهمایی‌های خانوادگی، مراسم مذهبی و فعالیت‌های روزانه خدمت مورد استفاده قرار می‌گیرند. تجزیه و تحلیل وی نشان داد که طراحی این خانه‌ها نه تنها بازتاب دهنده مناسبات خانوادگی است بلکه شیوه‌های فرهنگی مربوط به میهمان‌نوازی و انسجام جامعه را تقویت می‌کند. CASA به عنوان میکروسکوپ جامعه مکزیک عمل می‌کند و هم هویت فردی و نیز ارزش‌های جمعی را تجسم می‌کند.

منابع:

• Adams, R.L. (1992). *The Casa: An Ethnographic Study of Mexican Homes*. University of Arizona Press.

• Basso, K.H. (1996). *Wisdom Sits in Places: Landscape and Language Among the Western Apache*. University of New Mexico Press.

• Blunt, A., Dowling, R. (2006). *Home*. Routledge.

• Eliade, M. (1987). *The Sacred and the Profane: The Nature of Religion*. Harcourt.

• Hodder, I. (2012). *Entangled: An Archaeology of the Relationships Between Humans and Things*. Wiley-Blackwell.

• Jacobs, J. (1961). *The Death and Life of Great American Cities*. Random House.

• Massey, D. (1994). *Space, Place, and Gender*. University of Minnesota Press.

• Smith, N. (1996). *The New Urban Frontier: Gentrification and the Revanchist City*. Routledge.

• Tuan, Y.F. (1977). *Space and Place: The Perspective of Experience*. University of Minnesota Press.

دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴ 15:1یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

مرد با خوشحالی از همسرش پرسید:

دروغ سیزده امسالت چیه؟

زن لبخندی زد و گفت : دوستت دارم!

چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴ 13:12یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

در آغوش آسمانِ روشن،

بیهودگی محو می‌شود،

خورشید

شعله ور می‌کند

امید ما را

چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳ 22:37یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane