چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
بروکراسی،عقلانیت مدرن از ماکس وبر تا مرگ ایوان ایلیچ یک یادداشت کوتاه
در دالانهای تودرتوی هستی اثر رو به مدرن شدن، جایی که قوانین، فرمها و پروتکلها حکمفرما هستند، مرگ ایوان ایلیچ تولستوی نه تنها به عنوان روایتی از روزهای پایانی یک انسان، بلکه به عنوان نقدی نافذ از جامعهای که در دام عقلانیت بوروکراتیک گرفتار شده است، پدیدار میشود. تولستوی، با نگاهی اخلاقگرا، ماشین سرد زندگی روبه زوالِ شبه مدرن را کالبدشکافی میکند و پوچی معنوی را که هنگام غصب مناسبات انسانی توسط سیستمهای انسانیت زدایی شده یا غیرشخصی شده ایجاد میشود، آشکار میسازد. در اینجاست که، از راه نظریه جامعهشناسی ماکس وبر - به ویژه مفهوم غیرشخصی بودن او - میتوانیم در زمینه روانی رنج و بیگانگی ایوان ایلیچ را میتوانیم بازخوانی کنیم.
نقد تولستوی واقعی و کوبنده است: جامعه مدرن، با دیوانساری هایهای خود، رویه و ظواهر بیرونی را بالاتر از تجربه اصیل انسانی قرار میدهد. زندگی ایوان قبل از بیماریاش، زندگیای از انطباق نمایشی است - که با ارتقا، جایگاه اجتماعی و پایبندی به نص قوانین اجتماعی و قانونی سنجیده میشود. این وجود ساختاریافته و مقید به قانون، بیگانگی عمیقی را پرورش میدهد، بیگانگیای که نه تنها در گسست شخصی او، بلکه در بیشخصیتی نظامی که وبر آن را به عنوان ویژگی تعیینکننده بوروکراسی شناسایی کرده بود، ریشه دارد. وبر استدلال میکرد که سازمانهای بوروکراتیک بر اساس منطقی عمل میکنند که شخصیتهای فردی را از نقشهایشان جدا میکند و رژیمی از قوانین و مسئولیتها را اعمال میکند که کارایی را تضمین میکند، اما به قیمت از دست رفتن گرمی و معنای شخصی.
در دنیای ایوان ایلیچ، این شخصیتزدایی به شکل محسوسی آشکار میشود: روابط توسط نقشهای اجتماعی میانجیگری میشوند و تعاملات انسانی به معاملات تبدیل میشوند. شخصیتزدایی بوروکراتیک او را در حس خفهکنندهای از انزوا فرو میبرد - دیگر او به عنوان یک فرد کامل دیده نمیشود، بلکه به عنوان یک تابع یا مانع در درون سیستم دیده میشود. این بیگانگی، اثر روانی مستقیم بوروکراسی است. مکانیزه شدن زندگی انسان، ظرفیت ارتباط واقعی را کاهش میدهد، بیحسی عاطفی ایجاد میکند و ترس وجودی را تشدید میکند. رنج ایوان، از این منظر، صرفاً جسمی نیست، بلکه عمیقاً روانی است - رنجی که زادهی زیستن در قالبی از اعتبار بیرونی است، نه حقیقت درونی.
با این حال، دگرگونی معنوی ایوان ایلیچ به سوی پایان رمان، این تاریکی خفه کننده را به چالش میکشد. بیداری او نسبت به اولویت شفقت، اصالت و شفافیت اخلاقی، نشاندهندهی رد رادیکال غیرشخصی بودن زندگی بوروکراتیک است. این دگردیسی، آیندهای فراتر از عقلانیت عقیمی که تولستوی نقد میکند را نشان میدهد - آیندهای که در آن، عامل انسانی و بینش عمیق اخلاقی، اقتدار خود را بر رویههای مکانیکی زندگی مدرن بازپس میگیرند. این امر به احیای معنایی اشاره دارد که با گرایشهای غیرشخصیساز بوروکراسی مقابله میکند.
با این حال، این تأکید معنوی، اندیشهی تولستوی را در تضاد با بیطرفی وبر نسبت به بوروکراسی به عنوان یک ویژگی اجتنابناپذیر مدرنیته قرار میدهد. در حالی که غیرشخصی بودن وبر یک ضرورت عملکردی برای انصاف و کارایی است، دیدگاه تولستوی بر اقتدار و عامل انسانی به عنوان الزامات اخلاقی که نباید قربانی شوند، تأکید دارد. نقد انسانگرایانه تولستوی، محدودیتهای بوروکراسی ایدهآل وبر را با برجسته کردن هزینههای عاطفی و اخلاقی آن آشکار میکند و نشان میدهد که غیرشخصی بودن بوروکراسی ممکن است همان پیوندهای اجتماعی را که قرار است تثبیت کند، تضعیف کند.
با این حال، نقد وبر از شخصیت زدایی – انسانیت زدایی -در بوروکراسی میتواند به عنوان یک مکمل عمل کند، نه یک تناقض: وبر ادعا نمیکند که بوروکراسی کاملاً کافی یا بدون مشکل است، بلکه به صورت تحلیلی ویژگیهای آن، از جمله خطرات غیرشخصیسازی جیره بندی شده را توصیف میکند. تصویر تولستوی، نمایشی زنده از این خطرات است و آنها را از راه بحران وجودی و مرگ ایوان ایلیچ در ساختار و فرمی معکوس یعنی بازتاب خبر مرگ ایوان ایلیچ در دادگستری هدایت میکند.
در مقایسه میان تصویر تولستوی و تیپ ایدهآل وبر، اولی سردی و بیگانگی نهفته در بوروکراسی را آشکار میکند - جایی که مردم به نقشها تقلیل مییابند و اقتدار واقعی با قوانین رسمی جایگزین میشود - در حالی که تیپ ایدهآل وبر یک ساختار تحلیلی است که برای برجسته کردن کارایی و پیشبینیپذیری بوروکراسی طراحی شده است. روایت تولستوی، ناکارآمدیهای عملی انسان را که در زیر این ظاهر پنهان شدهاند، آشکار میکند: گسست عاطفی که منجر به روابط اجتماعی سطحی، ترس از مرگ پنهان در پسِ تظاهرهای اجتماعی و در نهایت وجودی پوچ میشود.
بنابراین، تصویر رمان از زندگی بوروکراتیک، کاوشی عمیق در کاستیهای عقلانیت مدرن است: کارآمد اما روحخراش؛ ساختاریافته اما خفهکننده؛ جهانی اما در نهایت فاقد معنا و مفهوم فردی. نقد تولستوی امروزه عمیقاً طنینانداز میشود، زیرا ما با نهادهای بوروکراتیک پیچیدهتری روبرو هستیم که جزئیات زندگی را مدیریت میکنند، حتی اگر خطر دور کردن ما از خودمان را داشته باشند.
در نتیجه، مفهوم وبر از شخصیتزدایی_ انسانیتزدایی، دریچهای انتقادی برای درک بیگانگی ایوان ایلیچ به عنوان هزینه روانی عقلانیت بوروکراتیک فراهم میکند. رمان تولستوی پیامدهای انسانی جامعهای را که به طور فزایندهای به سیستمهای غیرشخصی وابسته است، دراماتیزه میکند - جامعهای که در آن اقتدار و عاملیت توسط قوانین فرسایش مییابد، جایی که رنج نامرئی میشود، و جایی که امکان ارتباط واقعی انسانی باید از طریق تحول معنوی بازیابی شود. این دیدگاهها در کنار هم، ما را به تأمل در این موضوع دعوت میکنند که چگونه زندگی مدرن میتواند میان خواستههای سازماندهی عقلانی و نیاز پایدار به کرامت انسانی و اصالت اخلاقی تعادل برقرار کند.
Design By :Farzane |