چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

سوگ در آیینه‌ی فرهنگ ایرانی: روایت انسان‌شناختی از پنج‌گانه‌ی کوبلر راس در بستر انقلاب، جنگ و اپیدمی

در لحظه‌ای که مرگ سایه می‌افکند—چه در بستر بیماری، چه در هیاهوی جنگ، چه در سکوت پس از زلزله یا در هراس اپیدمی—انسان تنها نیست. او در آغوش فرهنگی ایستاده که زبان اندوه، مناسک سوگ، و روایت رهایی را برایش می‌سازد. الیزابت کوبلر راس، روان‌پزشک سوئیسی-آمریکایی، با مدل پنج‌گانه‌اش از مواجهه با مرگ و بیماری (انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی، پذیرش)، پنجره‌ای گشود به روان فردی در آستانه‌ی فقدان. اما در ایران، این پنجره با شیشه‌هایی رنگ‌خورده از تاریخ، مذهب، انقلاب و حافظه‌ی جمعی پوشیده شده است.

فرهنگ به مثابه بستر سوگ در ایران

از منظر انسان‌شناسی، سوگ نه صرفاً تجربه‌ای روان‌شناختی، بلکه پدیده‌ای فرهنگی است. در ایران، مرگ نه پایان، بلکه گذر است؛ و این گذر با مناسک مذهبی، روایت‌های شهادت، و حافظه‌ی تاریخی درآمیخته. انکار در جامعه‌ای که مرگ را با تقدیر الهی می‌سنجد، گاه به سکوتی طولانی بدل می‌شود. خشم، در بستر انقلاب اسلامیی بدل شد؛ مرگ‌های سیاسی و اعدام‌ها، خشم را از سطح فردی به اعتراضات خیابانی کشاند. چانه‌زنی، در قالب نذرهای ملی، دعاهای جمعی، و امید به ظهور منجی، بخشی از مناسک سوگ ایرانی است. افسردگی، در سال‌های جنگ تحمیلی، با سکوت رسانه‌ای، اشعار اندوه‌بار، و چهره‌های خسته‌ی مادران شهدا تجلی یافت. پذیرش، در قالب بازسازی معنوی و اجتماعی، در یادمان‌های شهدا، مزارهای جمعی، و روایت‌های حماسی رخ داد.

روان‌شناسی جمعی در مواجهه با مرگ‌های دسته‌جمعی

در ایران، مرگ‌های دسته‌جمعی نه‌تنها در جنگ‌ها، بلکه در اپیدمی‌هایی چون طاعون، آبله، و اخیراً کرونا، حافظه‌ی جمعی را شکل داده‌اند. در دوران کرونا، انکار در ابتدا با بی‌اعتمادی به آمار رسمی و شایعات مجازی همراه بود؛ خشم به نقد سیاست‌های بهداشتی و اعتراض به محدودیت‌ها بدل شد؛ چانه‌زنی در قالب دعاهای دسته‌جمعی، نذرهای مجازی، و امید به واکسن رخ داد؛ افسردگی در قرنطینه‌های طولانی، سوگواری‌های مجازی، و فقدان مناسک سنتی بروز کرد؛ و پذیرش، در بازگشت تدریجی به زندگی، بازتعریف مناسک سوگ، و روایت‌های جدید از مرگ و رهایی شکل گرفت.

در مرگ شخصیت‌های ملی و مذهبی چون آیت‌الله خمینی، مصدق، و تختی، مراحل کوبلر راس در قالبی جمعی و آیینی تجربه شد. انکار با ناباوری عمومی آغاز شد؛ خشم در قالب نقدهای سیاسی و تاریخی بروز کرد؛ چانه‌زنی با بازخوانی آرمان‌ها و وصیت‌ها همراه شد؛ افسردگی در سوگواری‌های ملی، اشعار و نوحه‌ها تجلی یافت؛ و پذیرش، در تبدیل این شخصیت‌ها به نمادهای فرهنگی و سیاسی، رخ داد.

نتیجه‌گیری

مدل کوبلر راس، اگرچه نقطه‌ی آغاز فهم روان انسان در مواجهه با مرگ است، اما در ایران، بدون درک زمینه‌ی فرهنگی، تاریخی و مذهبی، ناقص می‌ماند. فرهنگ ایرانی، با حافظه‌ای زخمی از انقلاب، جنگ، اپیدمی و فقدان‌های ملی، نه‌تنها ترتیب و شدت مراحل را دگرگون می‌سازد، بلکه معنا و زبان آن‌ها را نیز بازتعریف می‌کند. انسان‌شناسی، با نگاه به مناسک، روایت‌ها، و حافظه‌ی جمعی، نشان می‌دهد که سوگ، همچون زبان، در هر فرهنگ لهجه‌ای خاص دارد—و در ایران، این لهجه، آمیخته‌ای است از حماسه، اندوه، و امید.

---

منابع:

- Kübler-Ross, E. (1969). On Death and Dying. Macmillan.

- Kübler-Ross, E., & Kessler, D. (2005). On Grief and Grieving. Scribner.

- واکاوی روان‌پریشی‌های نزار قبانی بر اساس نظریه‌ی سوگ کوبلر راس

- مراحل سوگواری و تحمل اندوه کوبلر راس، وبلاگ جعفر هاشملو

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴ 12:47یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

فضای مجازی ، فناوری های ارتباطی و عاملیت انسانی

نوشته: مسلم دهقانی

در جهان امروز، ابزارهای ارتباطی چون تلفن‌های همراه، لپ‌تاپ‌ها، تبلت‌ها و فضای مجازی، همچون آینه‌هایی‌اند که نه تنها تصویر بیرونی ما را بازتاب می‌دهند، بلکه کیفیت زیست روانی، اجتماعی و فرهنگی‌مان را نیز آشکار می‌سازند. این ابزارها، در ذات خود بی‌گناه‌اند؛ نه مسببِ حواس‌پرتی‌اند، نه عاملِ بدخوابی یا اضطراب. آنچه اختلال می‌آفریند، شیوه‌ی مواجهه‌ی ما با آن‌هاست—نحوه‌ی تنظیم رفتار، عادت‌ها، و میزان وابستگی ذهنی و رفتاری‌مان.

از منظر روان‌شناسی وجودی، این ابزارها می‌توانند بستری برای رشد، آگاهی و گسترش اندیشه باشند، اگر با انتخاب آگاهانه و مسئولانه به کار گرفته شوند. اما در غیابِ خودآگاهی، همین ابزارها بدل می‌شوند به محرک‌های اضطراب، انزوا، و گسست از تجربه‌ی زیسته. ذهنی که بی‌وقفه در جریان محتواهای وارداتی غوطه‌ور است، فرصت تأمل، مکاشفه و بازآفرینی را از دست می‌دهد.

در جامعه‌ی ایران، این فناوری‌ها نه از دلِ نیازهای بومی، بلکه در امتدادِ مدرنیزاسیونِ وارداتی و در بستر فرهنگی‌ای محافظه‌کار و گاه متناقض وارد شده‌اند. فضای مجازی، محصولِ جوامعی‌ست با ساختارهای اجتماعی و روانی متفاوت، و ما بدون آمادگی کافی، در معرضِ سیلی از محتواهایی قرار گرفته‌ایم که نه با زیست‌جهان‌مان همخوان‌اند، و نه با نظام آموزشی‌مان هم‌راستا.

از منظر روان‌شناسی اجتماعی، این ناهماهنگی فرهنگی و آموزشی، موجب شکل‌گیری الگوهای رفتاری ناسازگار، مقایسه‌های مخرب، و احساس ناکامی جمعی می‌شود. در چنین شرایطی، آموزشِ سواد رسانه‌ای، تربیتِ روانی برای استفاده‌ی هدفمند از فناوری، و بازتعریفِ نسبتِ ما با ابزارهای ارتباطی، ضرورتی حیاتی‌ست.

این ابزارها، اگر با آگاهی فرهنگی و تربیت روانی همراه شوند، می‌توانند به ابزاری برای توانمندسازی فردی و اجتماعی بدل گردند. اما اگر صرفاً مصرف شوند، بدون درک زمینه‌های تولیدشان و بدون تنظیم رابطه‌ای متعادل با آن‌ها، نه تنها اختلال می‌آفرینند، بلکه شکاف‌های روانی و اجتماعی را نیز تعمیق می‌کنند.

پس، مسئولیت با توست—با ذهنی که می‌اندیشد، با اراده‌ای که انتخاب می‌کند، و با فرهنگی که می‌تواند خود را بازآفرینی کند. ابزارها تنها ابزارند؛ این تویی که معنا می‌بخشی، یا معنا را از دست می‌دهی.

شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴ 1:30یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

برای تو که میخوانی:

مسلم دهقانی

در ایستگاهِ میان‌سالی، جایی میان غبارِ رویاهای رفته و قطارهایی که بی‌تو عبور کرده‌اند، ایستاده‌ای. نه با دست‌های پر، نه با دلِ آسوده، بلکه با چمدانی از حسرت و چشم‌هایی که هنوز در جست‌وجوی افق‌اند. اما اینجا، در همین لحظه، در همین ایستگاهِ بی‌نام، تو را صدایی آرام فرا می‌خواند—صدای خودت.

تو، ای مسافرِ خسته، تنها کسی هستی که می‌تواند در انتظارت بماند. نه از سر ترحم، نه از سر وظیفه، بلکه از جنسِ پیوندی که هیچ قطاری نمی‌تواند از آن عبور کند. تویی که می‌توانی دستت را بگیری، در سکوتِ ایستگاه بنشینی، و به هیاهوی ذهنت بگویی: «اکنون وقتِ شنیدنِ جریانِ هستی‌ست.»

در این بازایستادن، نه شکست است و نه پایان. اینجا، نقطه‌ای‌ست برای بازنگری، برای دیدنِ خویشتن در آینه‌ی تلاطمِ جهان. تو می‌توانی در هر دم، در هر نفس، خود را بازآفرینی کنی. نه با عجله، نه با ترس، بلکه با آرامشی که از دلِ بودن می‌جوشد.

بگذار لحظه‌ها تو را دربرگیرند. بگذار بادِ عصرگاهی گونه‌ات را نوازش کند و صدای قطارِ دوردست، یادآورِ این باشد که هنوز می‌توانی حرکت کنی. نه به سوی مقصدی از پیش تعیین‌شده، بلکه در مسیری که هر گامش، تو را تازه می‌سازد.

تو، ای ایستاده در ایستگاهِ زندگی، هنوز می‌توانی همراه شوی با خودت. هنوز می‌توانی دوستِ خود باشی. هنوز می‌توانی در ارتباط با جریانِ سیالِ هستی، نفس بکشی و بگویی: «من هستم، من زیستم، و هنوز می‌توانم زیستن را بیافرینم.»

و این، آغازِ دوباره‌ای‌ست.

جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴ 15:28یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

ایستاده است هنوز
درخت سدر،
میان خانه‌ی پدری،
با حافظه‌ای
سرشار از
کودکی، نوجوانی
و عشق‌های

نهان.

اکنون
کنار خیابان،
با شاخه‌هایی خمیده
تماشا می‌کند
مردمی را
که خاطره می شوند
در عبورِ لحظه ها...


یک آدم سابق

(مسلم دهقانی)

چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ 16:2یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

در مسیر شدن: روایت چندوجهی از اصل تغییر

نوشته : مسلم دهقانی

در دل هر رودخانه، در هر سلول بدن، در هر واژه‌ای که از زبان می‌لغزد، ریتمی نهفته است: ریتم تغییر. تغییر نه حادثه‌ای استثنایی، بلکه اصل بنیادین هستی است؛ همچون نفس کشیدن، همچون طلوع و غروب. آن‌چه در این جستار می‌کوشم، نه صرفاً شرح فواید تغییر، بلکه ترسیم چهره‌ی چندوجهی آن است؛ از روان فردی تا مناسبات سیاسی، از فلسفه تا فناوری، از زیست بدن تا زبان و فرهنگ.

تعریف و ویژگی‌های اصل تغییر

تغییر، به‌طور بنیادین، دگرگونی در وضعیت، ساختار، معنا یا جهت‌گیری یک پدیده است؛ چه درونی باشد، چه بیرونی. ویژگی‌های اصلی آن عبارت‌اند از:

- پیوستگی و گریزناپذیری: تغییر همواره در جریان است، حتی اگر نامحسوس باشد.

- دوگانگی سازنده و ویرانگر: می‌تواند هم فرصت‌ساز باشد، هم چالش‌برانگیز.

- زمینه‌مند بودن: هر تغییر در بستر خاصی معنا می‌یابد؛ فرهنگی، تاریخی، زیستی یا روانی.

- قابلیت بازآفرینی معنا: تغییر امکان بازتعریف هویت، هدف و مسیر را فراهم می‌کند.

اصالت و مبانی هستی‌شناختی تغییر

در فلسفه‌ی شرق و غرب، تغییر نه صرفاً یک پدیده، بلکه یک اصل هستی‌شناختی است. در آیین بودا، جهان در حال «شدن» است، نه «بودن». در فلسفه‌ی یونان، هراکلیتوس تغییر را جوهر هستی می‌دانست. در عرفان اسلامی، «سیر و سلوک» نوعی تغییر درونی‌ست که انسان را از «نفس اماره» به «نفس مطمئنه» می‌رساند. در علوم طبیعی، تغییر مبنای تکامل، حرکت و پویایی است. در روان‌شناسی، تغییر شرط رشد و سلامت روانی‌ست. در جامعه‌شناسی، تغییر موتور تحول اجتماعی‌ست.

۱. روان‌شناسی فردی و اجتماعی: تغییر به مثابه رشد

در روان‌شناسی، تغییر اغلب با «تحول» و «رشد» هم‌معناست. یونگ می‌گفت: «آن‌چه تو را آزار می‌دهد، همان چیزی‌ست که تو را به سوی خودشناسی می‌برد.» تغییر درونی، گاه از دل بحران‌ها می‌جوشد؛ افسردگی، شکست، یا حتی یک گفت‌وگوی ساده. در روان‌شناسی اجتماعی نیز، تغییر باورها و نگرش‌ها، از طریق تعامل با گروه‌ها و فرهنگ‌های دیگر، شکل می‌گیرد. مثال بارز آن، تغییر نگرش جوامع نسبت به حقوق زنان یا اقلیت‌هاست که حاصل گفت‌وگو، آموزش و تجربه‌ی زیسته است.

۲. فلسفه و علوم انسانی: تغییر به مثابه امکان معنا

هراکلیتوس، فیلسوف یونانی، می‌گفت: «هیچ‌کس دو بار در یک رودخانه پا نمی‌گذارد.» این گزاره، نه فقط درباره‌ی طبیعت، بلکه درباره‌ی انسان و معنا نیز صدق می‌کند. در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم، تغییر انتخابی‌ست که انسان را از «بودن» به «شدن» می‌برد. در علوم انسانی، تغییر زبان، روایت، و ساختارهای قدرت، امکان بازخوانی تاریخ و بازآفرینی هویت را فراهم می‌کند. فوکو نشان داد که چگونه تغییر گفتمان‌ها، فهم ما از «دیوانگی»، «جنسیت» یا «دانش» را دگرگون می‌سازد.

۳. امور عینی جهان: تغییر به مثابه قانون طبیعت

در فیزیک، قانون دوم ترمودینامیک می‌گوید: هر سیستم بسته‌ای به سوی بی‌نظمی پیش می‌رود. این یعنی تغییر، حتی در سطح مولکولی، اجتناب‌ناپذیر است. زمین‌لرزه‌ها، فرسایش، تغییرات اقلیمی، همه نشانه‌هایی‌اند از پویایی جهان. در زیست‌شناسی نیز، تکامل داروینی بر اصل تغییر تدریجی گونه‌ها بنا شده است؛ تغییراتی که گاه میلیون‌ها سال طول می‌کشد، اما سرانجام، شکل زندگی را دگرگون می‌سازد.

۴. زیست بدن انسان: تغییر به مثابه بازسازی

بدن انسان، هر هفت سال یک‌بار، تقریباً تمام سلول‌های خود را بازسازی می‌کند. این یعنی ما، از نظر زیستی، همواره در حال نو شدنیم. تغییرات هورمونی، عصبی، و حتی روان‌تنی، نشان می‌دهند که بدن نه یک ساختار ثابت، بلکه یک فرآیند جاری است. در پزشکی، درمان اغلب به معنای تسهیل تغییر است؛ از بازسازی بافت‌ها تا تغییر سبک زندگی.

۵. فناوری، زبان، فرهنگ و مناسبات اجتماعی: تغییر به مثابه نوآوری و تطبیق

فناوری، تجسم بیرونی تغییر است. از چرخ تا هوش مصنوعی، هر نوآوری، تغییری در شیوه‌ی زیستن ماست. زبان نیز، همچون رودخانه‌ای زنده، واژه‌ها را می‌بلعد و واژه‌های نو می‌زاید. فرهنگ‌ها، در برخورد با یکدیگر، دچار دگردیسی می‌شوند؛ گاه در قالب «جهانی شدن»، گاه در قالب «بازگشت به ریشه‌ها». مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز، با تغییر نسل‌ها، ایدئولوژی‌ها و بحران‌ها، دگرگون می‌شوند. انقلاب‌ها، اصلاحات، جنبش‌ها، همه تجلی‌های تغییرند.

فرجام: تغییر به مثابه زیستن

تغییر، نه دشمن ثبات، بلکه شرط پایداری‌ست. همچون قلبی که برای زنده ماندن باید بتپد، زندگی نیز برای معنا یافتن باید تغییر کند. آن‌که از تغییر می‌گریزد، از زیستن می‌گریزد. و آن‌که تغییر را در آغوش می‌گیرد، خود را در مسیر شدن می‌نهد؛ مسیری که پایان ندارد، اما معنا دارد.

یکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ 18:4یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

مناسکِ آتش افروز

۱. فروپاشی عقلانیت و اخلاق در ساختار اقتدارگرای مذهبی

مسلم دهقانی

وقتی عقلانیت و اخلاق مسئولان در آتش قدرت و مناسک‌گرایی می‌سوزد، حکومت وارد مرحله‌ای می‌شود که می‌توان آن را قدرت‌زدایی از معنا نامید. در این مرحله:

- مناسک جای معنا را می‌گیرند: آیین‌ها، شعارها، نمادها و تکرارهای شبه‌مذهبی به ابزار کنترل بدل می‌شوند. عقلانیت انتقادی حذف می‌شود و اخلاق به اطاعت تقلیل می‌یابد.

- قدرت به خودارجاعی می‌رسد: مشروعیت نه از رضایت مردم، بلکه از بازتولید نمادها و مناسک قدرت می‌آید. مثل آنچه در برخی رژیم‌های توتالیتر مذهبی دیده‌ایم (مثلاً در ایران دهه ۶۰ یا عربستان پیش از اصلاحات اخیر).

- اخلاق به ابزار سرکوب بدل می‌شود: مفاهیمی چون "فساد"، "انحراف"، یا "بی‌دینی" بهانه‌ای برای حذف مخالفان و تثبیت قدرت‌اند، نه معیارهای اخلاقی واقعی.

۲. راهبردهای میان‌مدت و بلندمدت حکومت

در چنین ساختاری، حکومت برای پیشبرد تفکر خود در جامعه، به سه راهبرد اصلی متوسل می‌شود:

میان‌مدت:

- ساخت حافظه جمعی ایدئولوژیک: از طریق آموزش رسمی، رسانه‌های دولتی، و مناسک عمومی، تاریخ بازنویسی می‌شود تا با روایت قدرت همخوانی داشته باشد.

- تولید دشمن دائمی: "دیگری" (اعم از غرب، سکولارها، اقلیت‌ها، یا حتی منتقدان مذهبی) به عنوان تهدید دائمی معرفی می‌شود تا انسجام مصنوعی ایجاد شود.

- نظام پاداش و تنبیه مناسکی: کسانی که در مناسک شرکت کنند، ارتقا می‌یابند؛ منتقدان حذف می‌شوند. این امر به شکل‌گیری طبقه‌ای از "مؤمنان رسمی" می‌انجامد.

بلندمدت:

- نهادینه‌سازی ترس و تقدس: ترس از مجازات و تقدس‌سازی از رهبران، نهادها، و نمادها، به ابزار کنترل روانی بدل می‌شود.

- تبدیل جامعه به توده: با حذف نهادهای مدنی، احزاب مستقل، و رسانه‌های آزاد، جامعه از شهروندان به توده‌ای مناسک‌گرا و مطیع تبدیل می‌شود.

- بازتولید ایدئولوژی از طریق نسل‌ها: از طریق نظام آموزشی و خانواده، ایدئولوژی به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود، ولو با مقاومت‌های پنهان.

۳. واکنش مردم: از اطاعت تا مقاومت

مردم در چنین ساختاری واکنش‌های چندلایه‌ای نشان می‌دهند، بسته به زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی، و تاریخی:

اطاعت ظاهری:

- برای بقا، بسیاری از مردم در مناسک شرکت می‌کنند، اما نه از سر باور، بلکه از سر اجبار یا مصلحت.

- شکل‌گیری اخلاق دوگانه: یک اخلاق رسمی برای نمایش، و یک اخلاق پنهان برای زندگی واقعی.

مقاومت پنهان:

- طنز، شایعه، و روایت‌های غیررسمی: مردم از طریق زبان، داستان، و حافظه جمعی، روایت رسمی را به چالش می‌کشند.

- فرهنگ زیرزمینی: هنر، ادبیات، و موسیقی به ابزار مقاومت بدل می‌شوند. مثل شعرهای اعتراضی در ایران یا موسیقی رپ در کشورهای عربی.

گسست‌های تاریخی:

- در بلندمدت، اگر حکومت نتواند مشروعیت واقعی ایجاد کند، با بحران‌های مشروعیت، شورش‌های اجتماعی، یا فروپاشی تدریجی مواجه می‌شود. نمونه‌اش شورش‌های ۱۳۵۷ در ایران یا اعتراضات ۲۰۱۱ در جهان عرب.

جمع‌بندی

در انسان‌شناسی سیاسی، چنین حکومتی را می‌توان حکومت مناسک‌زده‌ی بی‌اخلاق نامید. حکومتی که به جای معنا، مناسک را می‌پرورد؛ به جای عقلانیت، اطاعت را؛ و به جای اخلاق، ترس را. اما مردم، با حافظه، روایت، و خلاقیت، همواره راهی برای مقاومت می‌یابند—even if only in whispers.

سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ 0:20یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane