چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
جستار روایی: متن یا زمینه؟ در جستجوی معنا در نقد ادبی
مسلم دهقانی
در یکی از شبهای داغ خوزستان، وقتی صدای کولر با ریتمی یکنواخت در پسزمینهی ذهنم میچرخید، به یاد گفتوگویی افتادم که سالها پیش بایکی از استادان در باب نقد ادبی داشتم. او با نگاهی نافذ گفت: «اگر بخواهی شعر فروغ را بفهمی، باید بدانی در کدام جهان زیسته، اما اگر بخواهی شعرش را حس کنی، باید جهان او را فراموش کنی.» این جمله، مرا به قلب یکی از بنیادیترین مناقشههای نقد ادبی پرتاب کرد: آیا معنا در متن نهفته است یا در زمینه؟
۱. متنمحوری: خودبسندگی اثر
مکتبهایی چون فرمالیسم روسی و نقد نو در آمریکا، بر این باورند که اثر ادبی باید همچون یک جهان مستقل تحلیل شود. کلینت بروکس، منتقد برجستهی نقد نو، در کتاب The Well Wrought Urn (1947) استدلال میکند که معنا در تنشهای درونی متن شکل میگیرد، نه در نیت مؤلف یا زمینهی تاریخی.
در ایران نیز، برخی منتقدان معاصر مانند محمدرضا شفیعی کدکنی در آثار نظری خود، بر اهمیت ساختار و زبان شعر تأکید کردهاند. او در موسیقی شعر، نشان میدهد که چگونه وزن، قافیه، و ترکیبهای زبانی، معنا را درونمتنی میسازند.
مزیت این رویکرد: تمرکز بر فرم، زبان، و ساختار، امکان تحلیل دقیق و زیباییشناسانه را فراهم میکند. در آثار مدرن و پستمدرن، که اغلب با بازیهای زبانی و ساختارشکنی همراهاند، این رویکرد بسیار مؤثر است.
۲. زمینهمحوری: اثر به مثابه سند اجتماعی
در مقابل، مکاتب مارکسیستی، روانکاوانه، و تاریخگرایی نو، اثر را در پیوند با زمینههای اجتماعی، سیاسی، و روانی مؤلف میفهمند. تری ایگلتون، در Literary Theory: An Introduction (1983)، مینویسد: «ادبیات نه آینهای بیطرف، بلکه محصولی تاریخی و ایدئولوژیک است.»
در فضای زبان فارسی، جریانهایی چون نقد اجتماعی در آثار جلال آلاحمد و احمد شاملو، نشان میدهند که چگونه ادبیات میتواند بازتابی از بحرانهای اجتماعی و سیاسی باشد. مقالهی پژوهشی هاله کیانی و غلامرضا پیروز دربارهی جریانشناسی شعر معاصر و پیوند آن با مکاتب غربی نشان میدهد که چگونه نقد اجتماعی در ایران، گاه با سوءبرداشت از مکاتب غربی همراه بوده و به «دیگریسازی» انجامیده است.
مزیت این رویکرد: تحلیل زمینهمحور، به فهم انگیزهها، تضادها، و بحرانهای اجتماعی کمک میکند. در آثار متعهد، آیینی، یا تاریخی، این رویکرد ضروری است.
۳. خوانشمحوری: معنا در تعامل متن و مخاطب
مکتبهای هرمنوتیکی و پساساختارگرا، معنا را نه در متن و نه در مؤلف، بلکه در تعامل میان خواننده و اثر میجویند. هانس گئورگ گادامر در Truth and Method (1960)، بر «افقهای فهم» تأکید میکند؛ یعنی معنا در برخورد افق خواننده با افق متن شکل میگیرد.
در فضای زبان فارسی، نظریهپردازانی چون داریوش آشوری، با تأکید بر ترجمه، زبان، و خوانش، به این رویکرد نزدیکاند. مقالهی لیلی قلیپور در مؤسسه راوی دربارهی ادبیات تطبیقی و مکاتب آن نیز نشان میدهد که چگونه خوانش تطبیقی میتواند معنا را در بسترهای فرهنگی متنوع بازآفرینی کند.
مزیت این رویکرد: معنا را سیال، چندلایه، و وابسته به تجربهی خواننده میداند. در تحلیل ترجمهها، بازخوانیهای فرهنگی، و آثار چندمعنایی، بسیار مؤثر است.
در پایان این جستار، به جای انتخاب یک رویکرد برتر، باید به «تناسب نظری» اندیشید. هیچ رویکردی ذاتاً برتر نیست، بلکه بسته به هدف خوانش، نوع اثر، و زمینهی تحلیل، میتوان از هر یک بهره گرفت. منتقدی که بتواند میان متن، زمینه، و خوانش تعادل برقرار کند، نقدی چندلایه، انسانی، و ژرف ارائه خواهد داد.
در جهانی که مرزهای فرهنگی در حال فروپاشیاند، نقد ادبی نیز باید چندصدایی، تطبیقی، و روایتمحور باشد. شاید معنا نه در متن باشد، نه در مؤلف، نه در خواننده؛ بلکه در گفتوگویی میان این سه، در لحظهای که ذهنی کنجکاو، متنی پیچیده، و جهانی پرتنش به هم میرسند.
| Design By :Farzane |
