چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

می خواهم یک شعر بگویم
از راه رفتنِ آدمها رویِ تن پیاده رو
این پیاده روهای ِ همیشه بی خیال 
از آفتاب
که هیچ وقت خسته نمی شود
ازکودکان
وقتی میخواهند نگاهت کنند
سرشان را بالا می آورند
وآسمان
از چشمشان پیداست
از ویترین های  رنگارنگ 
ازین خیابان ِ شلوغ ِ عصر
از تابلوهای راهنمایی و رانندگی
از چراغ ِ قرمز
که هیچ وقت نمی شود
ردشد
از چراغ ِ زرد

 

که میان ِ ماندن ورفتن
حق ِ تقدم با شماست
از چراغِ سبز
که می توانی بروی
یا بمانی تا عبورِ دیگران
ازتو
آری می خواهم شعر بگویم
از جاپای ِتو
در گوشه کنارِ این شهر
ازباجه های ِ 
کهنه ی تلفن

که سالها قبل صدایت را به گوشم

میرساند

از عصر های همیشه
که چکه چکه
نبودنت را
این روزها
هشدار میدهند
ومن از بی حضوری ات
به پناهگاه
به کلمات
به شعر
به شعری که سالهاست
می خواهم بگویم
پناه برده ام....
آری می خواهم یک شعر بگویم
ازمن
از تو
ازین شهر که کم کم مارا
گم می کند
درخویش....

 

یک آدم سابق( مسلم دهقانی)

چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹ 2:45یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane