چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
میخواستمت
اما فقط نگاهت کردم
میخواستم بشناسمت ،بلدت شوم
اما فقط نگاهت کردم
میخواستم ازتو با تو سخن بگویم
اما فقط نگاهت کردم
سالها گذشته وما همدیگر را میبینیم
حرف میزنی از هر دری ومن
گوش میدهم ومن حرفهایی میزنم
قول وقراری می گذاریم و...
ومن هنوز که هنوز است
فقط نگاهت میکنم
چند روز پیش بود، خواب دیدم
تو هم سالهاست داری نگاهم میکنی
وقتی فقط نگاه کرده ایم
چگونه و چقدر
دیده ایم
یکدیگر را؟
کلمات هم
می گویند دست بردار
از سر اینهمه نبودنش
و شلوغی گنجشکها
هر صبح
تا بیاید
تا بیدار شود
به هوای بودنش
تو فقط بگو
سلام
صبح بخیر
می میرم در خویش
صدایت را مزه مزه میکنم
عطر تنت را
در نفس هام
شاید
شاید
پس از اینهمه
بوقت تو
برخیزم
از گوری که
منم.
صبح است
با
جیک جیک گنجشکها
بیدار می شوم
اعتنایشان نمیکنم
بیخود شلوغش
کرده اند!
غلت میزنم وپشت میکنم
به صبح دوباره
واین همه دوباره ی بی سرانجام
که تکرار میشوند مدام...
هرروز
حلق آویز میکنم
خودم را
در کلمات
کلماتی که پراز خالی اند
نه میرسم بجایی
کسی
عطری
نفسی
نه
رها می شوم
از این همه
خویش
تن
هرروز این کلماتند
که می میرم
و زنده می شوم
در آنها
هی.. !
زندگی هم
مرگ هم
خود کلمه ایست!
بیا از نو بنویسم:
زندگی!
شاید دل این کاغذ قبل از مچاله شدن
تپید
و برخاستم
از اینهمه افتادن
از تو
که کلمه ایست درمن
بلوط ها هم ازدست رفتند
سوختند از گرما و آتشی
که به پاکردی
حالا کوهها برهنه و
پر از بزهای سرگردانیست
که بی علف
جا پای سبز تورا می بویند
و چوپانشان آنقدر
به یادت خیالبافت
ونی زد
که گرگهای شبانه هم
زوزه کشان
به عزایت نشسته اند...
پر
نه
پروا
نه
پروانه می شوم
گرد
آتشی
که توباشی...
Design By :Farzane |