چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
پناه بردم به غم
تنها بود
رهایم نکرد...
پاهایم راجایی جا گذاشته ام
تمام ِ راه ِ به تو رسیدن را
با سر دویده ام!
محکوم به خیانت می شوم
خیانت به همسرم
وقت سرک کشیدنش توی جیب هام
یا گوش تیزکردنش به حرف زدنم باتلفن!
خیانت به دوستان
وقتی با دوست دیگری در حاشیه حرف میزنم!
خیانت به خانواده
وقتی پیش یکی از خو یشان درد
دل میکنم
خیانت به وطنم
وقتی حرفهاوخبرهای همزبان دیگری را
گوش میکنم!
آری این روزها محکوم به خیانتم
بالاخره توی روی خودم تف میکنم !
ولی
آینه
تر
میشوم!
تو که جواب منو نمیدی
پس بذار من با تو حرف بزنم
مثل نماز خواندن اهل دین
مثل حرف زدن کودکی با اسباب بازی هاش
مثل...
+ از حرفهای خودم با تو
سی و
هر لحظه
چند ساله میشوم
بی هیچ تعریفی از خویش،و اینکه هیچکس از کفشهایی که هرروز مرا میبرند،می آورند،و اینکه خیابانها هم میگریزند از من ،مثل همین کلمات که از ذهنم فرار میکنند مدام
چیزی نمیداند،چیزی نمیفهمد،چیزی نمیپرسد
از کفشهایم که همیشه با منند، از سی و چندساله شدنم چه میگویند کلمات که با من چه میکنند،
ومن در تلاطم این شدن های دمادم
پس از رفتن ها و آمدنها ،کلمات وکفشها رهایم میکنند بر نیمکتی از عصر،
خیابانها و کوچه ها و آدمها و خانه ها و آمدنها و رفتنها در من سرازیر میشوند این بار
و بی آنکه راه برده باشیم بهم،
برهنه و خالی
خود را می آویزم به برخاستن سست فواره
تا باز فرو ریزم
شاید موج برداشتم در چشم های آسمان
شاید نشت کنم در تن زمین
شاید سبز شوم میان خزه های کف حوض
شاید...
-----------------------
این شعر نیست به کسی هم مربوط نیست حتا به خودم...
Design By :Farzane |