چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

تشنه نیستم ،گرسنه نیستم،خسته نیستم،فقط میدانم:با کفشهای کهنه ای که سنگفرش پیاده روها را گز میکند هر روز

سی و

          هر لحظه

                               چند ساله میشوم

بی هیچ تعریفی از خویش،و اینکه هیچکس از کفشهایی که هرروز مرا میبرند،می آورند،و اینکه خیابانها هم میگریزند از من ،مثل همین کلمات که از ذهنم فرار میکنند مدام

چیزی نمیداند،چیزی نمیفهمد،چیزی نمیپرسد

از کفشهایم که همیشه با منند، از سی و چندساله شدنم چه میگویند کلمات که با من چه میکنند،

ومن در تلاطم این شدن های دمادم

پس از رفتن ها و آمدنها ،کلمات وکفشها رهایم میکنند بر نیمکتی از عصر،

خیابانها و کوچه ها و آدمها و خانه ها و آمدنها و رفتنها در من سرازیر میشوند این بار

 و بی آنکه راه  برده باشیم بهم،

برهنه و خالی

خود را می آویزم به برخاستن سست فواره

تا باز فرو ریزم

شاید موج برداشتم در چشم های آسمان

شاید نشت کنم در تن زمین

شاید سبز شوم میان خزه های کف حوض

شاید...

-----------------------

این شعر نیست به کسی هم مربوط نیست حتا به خودم...


جمعه ۳ آذر ۱۳۹۱ 20:38یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane