چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

همه
رفتنی اند
ولی
هیچکس ازدیگری
عبور نمیکنه
فقط
ازکنارهم
میگذرند
بی تلاشی برایِ فهمِ تو
یا فهم خود در آیینه ی وجود تو

یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ 20:53یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |


سلام
وتمام
چه هم ردیف وقافیه میشوند
ولی چه بی دوام

 

یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ 20:52یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

دلِ ما
دروازه نیست
دلِ ما
پیمانه نیست
دلِ ما
دریا نیست
دلِ ما
فقط یک دل ِ کوچک است
بقدرِ یک مشت
مدام میزند

میزند

میزند
خالی میشود
پرخون میشود

خون میشود


درکشاکش ِ

هستیِ مان....

 

 

شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶ 9:0یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |


ما کجای جهان ایستاده ایم؟
ما کجای زندگی خودمون هستیم؟
اصلن ماها سر جاهامون هستیم؟
اصلن ِ اصلن ما خودمون هستیم یا دیگرانی که ....

نه اصلن بیخیالِ اینهمه سئوال
وقتی همه فقط میگن چطوری؟
وتو فقط یه لبخند میزنی...
ونهایتش اینه که بگن هواامروز سرد شده !
یا چیکار میکنی؟
واگه جواب بدی یه عالمه سئوالهای جزیی ازت میپرسن وانگار نه انگار
که هیچ ربطی به حال وروزِ گارت نداره
وانگار نه که تو حضور وحالِتو مهمتربوده....
یه کم خودت رو فراموش میکنی زبر بار اینهمه سئوالهای بی ربطِ دیگرانی که دیگرانند
ولی باز که به خودت میای میبینی
هنوز تو خونه ی اول وسئوال ِ اول ِ خودتی که اصلن من اینجا چیکار میکنم؟!

دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶ 22:32یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |


انتقال ِ تجربه
فرهنگ
تاریخ
سنت
قانون
فهمیدن


اگر همه اینها تعدادی واژه ومعنای ِ بر ساخته ی خودِ آدمیزاد باشن که خودش هم باورشون کرده ومجری شون شده

ویه روز بفهمی همه أموری موهوم وپوچ بودن که هیچ ربطی به تو نداشتن

اونوقت
اونوقت میتونی اینهمه رو بذاری کنار
بندازی دور
وخودت بی خودخواهی راه وروال ِ خودت رو پیش بگیری....

نمی دونم
نمی دونم
نمی دونم
نمی دونم
نمی دونم
نمی دونم
نمی دونم

ولی به صدایِ جاری آب
به وزش باد
به قور قورِ قورباغه کنار رودخونه
به دختری که تو ایوان روبرو
خودش رو بغل کرده

اقرار میکنم....

دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶ 22:25یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |


این یادِ آدمه که همیشه یادشه
حسین پناهی

 

ولی واقعیت اینه وقتی کسی واقعن یادت کنه تو هم حسش میکنی شاید دیداری صورت نگیره
یادِ آدمها تو خاطره ی جهان باقی می مونه
چرا که همه ما درزمین دفن میشیم
روی زمین زندگی میکنیم
کار میکنیم
زاد وولد می کنیم
می خوابیم
وآسمون شاهد ماست...
ودر یاد آسمون وشب هم می مونیم
حتا اگه بخاطر خود خواهی

وتعصب

وغرور

ولجاجت

همه ظاهرن مارو ازیاد ببرن
یا بخاطر پرشدن حافظه شون

وروز مرگی ها

حذف بشیم از خاطره اشون
ولی تو خاطر این جهان ِ سرگردان
تو خاطره ویادِ جهانی وبزرگ ِ
این جهان
این زمین
که دورخودش وخورشید میگرده
اونقدر میگردیم
تا بمونیم
وبه یاد هم بیافتیم....

 

دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶ 10:43یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

هیشکی....
هیشکی...
نبوده
نیست
نمیاد
حتا از آغاز همه یکی بود ونبودها...
هیشکی نمی مونه...

شنبه ۴ آذر ۱۳۹۶ 19:1یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |


بگذار این ابرها بمانند
وبرگها بریزند
وسوزِ این هوا...
گونه هایت را سرخ کند
و همچنان
از پس ِ اندوه ِ یاد ها
در چهار راهی که
که همیشه
چراغ
قرمزاست
گرم شوم در آغوش ِ خویش ....

 

پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶ 17:39یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |


می خواهم یک شعر بگویم
از راه رفتنِ آدمها رویِ تن پیاده رو
این پیاده روهای ِ همیشه بی خیال 
از آفتاب
که هیچ وقت خسته نمی شود
ازکودکان
وقتی میخواهند نگاهت کنند
سرشان را بالا می آورند
وآسمان
از چشمشان پیداست
از ویترین های  رنگارنگ 
ازین خیابان ِ شلوغ ِ عصر
از تابلوهای راهنمایی و رانندگی
از چراغ ِ قرمز
که هیچ وقت نمی شود
ردشد
از چراغ ِ زرد

که میان ِ ماندن ورفتن
حق ِ تقدم با شماست
از چراغِ سبز
که می توانی بروی
یا بمانی تا عبورِ دیگران
ازتو
آری می خواهم شعر بگویم
از جاپای ِتو
در گوشه کنارِ این شهر
ازباجه های ِ 
کهنه ی تلفن

که سالها قبل صدایت را به گوشم

میرساند

از عصر های همیشه
که چکه چکه
نبودنت را
این روزها
هشدار میدهند
ومن از بی حضوری ات
به پناهگاه
به کلمات
به شعر
به شعری که سالهاست
می خواهم بگویم
پناه برده ام....
آری می خواهم یک شعر بگویم
ازمن
از تو
ازین شهر که کم کم مارا
گم می کند
درخویش....

پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶ 16:46یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane