چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
یلدا جان
سلام
سالهاست که آمده ای وما بقدر بضاعت تا توانسته ایم همچون رمضان که ماه و روز وساعتی هستی از همه لحظات خدای، سفره ای پهن کرده ودل به دیدار دوستان وکسان ونقل وحکایت از پس نسلها و قرنها گفته ایم تا بودنت گرمتر وسراسر شادی باشد
اما بی تعارف بگویمت یلدا جان این نیز گویی توهم
گرفتار در دام تورم وگرانی و خشکسالی ودروغ مواجه خواهی شد با:
با دستهای خالی مردمی که تا خالی اند ومی توانند ، رو ی نیاز طلبی به درگاه خدای میآورندو گاه یاری طلبی بسوی همدیگر.
یلدا جان
مراقب باش
با این دستهای سالهاپراز خالی همیشه ...
میترسم بعد ازین، این دستها که ناز ونیاز همدیگر را تا تاب وتوانی هست برآورده میکنند، روزی از هم باز شوند وبا طاقتی طاق شده ، مشتی شوند بر سینه ی آسمان و دهانی که بجای سلام ولبخند ، فریادی سخت از سر خشم برآورند ودل آسمان هم بترکد و خیابان بلرزد از هجوم گامهای همان مردمان نجیب که ناز ونیاز خویش را هر طور که بود میخریدند وجبران میکردند، تا آبروی نرود وخونی ریخته نشود ...
اما دلواپسم این بار یلدا جان
بیش از پیش
شاید این مردم دلشان بترکد ودانه هایش
خیابان وپشت بام را خون چکاب دلشان کنند
یلدا جان
کوتاه کنم دردل را
این بار لحظه ی آمدنت را چشم برهم نمیگذارم
نماز را بجا که آوردم
وقتی که آمدی
دستهایمان را میان دستهای این مردم وساده وصبور بگذاریم تا در حضور همدیگر گرم شوم و آرام وبیصدا با حجمی تپنده تر از همیشه،
در سینه کش خیابان طلوع کنیم
نفسهای رها شده را
از رنج
از درد
از زخمهای ناسور
از جفای قافیه بافان وسیاسان و عبا وعمامه داران و زاهدان
ازتارعنکبوتی که هردم به نام ونشان ورنگی مردم فریبی میکند...
یلدا جان
بیا که دیگر
سخن شب را تمام تمام کنیم
شب را
رها کنیم
Design By :Farzane |