چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

مثل دل آدمها

که هی می تپد 

مثل نگاه والدین به بچه ها

مثل رفتن جوشش چشمه

از دل زمین

چیزی‌ست که رهایم نمی کند مثل زخمی ناسور می خارانمش ولی نه خون ریزی می‌کند  نه خوب می شود وهی زمخت تر وکهنه تر می شود ، بعضی اوقات فکر می کنم شاید عمرم تمام شود مثل سایه ها که کوتاه وبلند می شوند وقتی تمام شوم این حس هم تبدیل به سایه ای مجهول وبلند وپهن مابقی هستی ام را فرا بگیرد، همانقدر سراسر پوچ که وقت بودنم هستم

آه ببخشید میخواستم شعری بنویسم ولی تبدیل شد به متنی بی سروته با ادایی درصحن  از بوف کور 

ولی هر چه هست روزی مثل سایه من واحساسم که به هرچیزی تشبیه اش کردم اما نتوانستم بگویم چیست وقتی در عمق شب ناپدید خواهیم شد....

 

جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ 0:37یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane