چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

یک

دیگه هر رفتار و گفتار زشتی از دیگران می بینم 
ترجیح میدم برم با مرده ها حرف بزنم
سر خاک مادرم
شهیدی که تنها نسبتش بامن نبودنش بود 
میدونی این روزها مث سابق مث دوره نوجوانیم که دلم می‌گرفت ومیرفتم قبرستون یا کنار رود 
دیدم با مرده ها حرف بزنم لااقل
خودم آرومتر میشم....

از تنشهایی که این روزها برام ایجاد شده ....

 

دو


 خسته ام
از دست همه چی 
وهمه کس 
خسته ام
بقدر یک قرن
خسته مث کارگری که بعد مدتها کار وخستگی بی‌خوابی دیگه نه خوابش میاد ونه نای خوابیدن وبیدار موندن داره

 

سه

 

 وقتی دوره دبیرستان بودم 
داداش وسطیم ازم پرسید تو بزرگترین آرزوت چیه
هی فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید
اون هی از بزرگترین چیزها گفت 
ومن هی نگاش کردم
چیزی نداشتم بگم
چون دیدم خیلی از حرفهایی که میزنه ساده وپیش پاافتاده است واسه من 
واسه اینکه دست خالی از پیشم نره بهش گفتم امیدوارم به بزرگترین آرزوهات برسی...

دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ 0:33یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane