چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

خسته ام

ومستاصل

وتنهایی مث یه حفره ی تاریک عظیم وبی انتها مث یه گرداب نث یه باتلاق مث یه سیاه چاله توی خودش فرو بلعیدتم

انگار که گذاشتنم توی یه کیسه و یه گله از روی تنم رد شدن

و بعد پرتاب شدم توی تنهایی ای که سراسر زخم ودرده ، زخمهای کهنه وناسور

وهی که دست وپا میزنم نه کسی متوجه میشه ونه حتا صدایی میشنوه

ولی این تنهایی پر از زخم رو که مث یه باتلاق نث یه گرداب مث یه حفره ی تاریک عظیم مث یه سیاه چاله پرت شدم توش، نه شاید فرو رفته باشم وگاهی هم خزیدم توش رو

بهتره به همه چیزهای اطرافم به همه کسانی که حتا

نه توجه می کنتد ونه میشنوند یا می بینند

دلخوشش باشم

و توش خودم رو رها کنم

هرچند پوچ هرچند بیهوده

هرچند بی دلیل باشه این تنهایی

وتبدیلش کنم به یک انزوای ایزوله شده

و دور بشم دور

حتا از زندگی که با همه هیاهو و سیلان وجریانش مبره ومیاد

از خودم حتا...

یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱ 23:51یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane