چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

شاید بگید دل فروشی یعنی چه؟ مگه این هم شد کار؟ شاید منظورت فروش قلب باشه و جوارح بدن، وشما تخصصت فروش قلب هست، شاید هم آدمی هستی که دلِ آدمی را به بهائی می فروشه تا منزلتی ،اعتباری یا وجهه ای کسب کنه و ...

نه حرف ، نقل اینها نیست آقا، نقلِ دلِ بی دلِ لاکردار ماست که دیگه قرار و آروم نداره، دلی که زندگی رودستش مونده، مردن هم براش عبث و بی فایده است، دیدم همه دارائی ام همین دل هست و تنی که قراره نابهنگام لحظه ای ، روزی زیر خروار ها خاک بپوسه و...، پس بهتر بود این دل رو حراجش کنم، اصلن بجایش هیچی نخوام...

فقط بردار وبرو ، چشم هم میذارم تا به آسودگی ببری، گفتن وگفتم دل فروش ، دیدم این میدان جائیه برا خرید وفروش ، ماهم که ماحصلِ عمر رفته مان همین دلِ نابسامونه ، گفتم تو این بازارچه ی مکاره شاید خریداری بود وبرداشت ورفت ، تا راهمو بکشم وبرم ، سبک و خالی ، بی دل...

برم ازین هرزه ای که زندگیه ، که مردنِ هر دمه ، رو به راهی به ناکجا... هی امون از اینهمه بی در کجائی...

_: چی؟ نبردن هم نبردن، کهنه وفاسد و خراب که نمیشه، همینجا اصلن میذارمش ومیرم تا نصیب هرچی و هرکی ، که شد

مگه اصلن چی داشتم تو ئی زندگی، که برا داشتنش و ازدست دادنش خوشحال باشم یا ناراحت؟ بذار مث یه پر کاه هم شده یه بار برا همیشه سبک شم ،تا باد ببره هرجا که رفت، بندازه هرجا که شد...

یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱ 0:25یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane