چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
هروقت میشینم روی مبل ،پاهام رو جمع میکنم و تکیه ام رو میدم به تکیه گاه مبل ، قبل از غرق شدن تومبل ، به خودم میگم ای کاش میشد آدم می تونست بمیره ، بخواد و با فکرش بمیره...
مث حکایت دیدار عطار نیشابوری با مردی به دکان عطاری اش اومد و گفت اینهمه اندوختن و حساب واسه چیه ؟
میخوای سرم رو بذارم و بمبرم؟
وسرشار رو گذاشت روی زمین وچشمهاش روبست و مُرد...(نقل به مضمون ازکتاب قدیمی وکهنه ای که وقتی زیر زمین خونه دایی ام پیداش کرم بیشتر جاهاش رو موریانه خورده بود و اسمش یادم نمیاد )
دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲
1:7یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |
Design By :Farzane |