چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ




آمده بودم مقداری گل فراموشی بهت بدهم
تا با هر بار بوکردنش هرچه را که آزارت می‌دهد حتا محبتها و نگاه‌های دلسوزانه ای که ( بیش از آرامش آزار دهنده هستند را) توسط دیگران ، دیگرانی که همیشه دیگرانند
را فراموش کنی
هرچند اندوه و تنهایی های خالی از زیستن و بودنهای بی دوام است را فراموش کنی
هرچه از خود نمی‌خواهی نمی‌پسندی از فکر و سخن و اثر و... غیره را فراموش کنی
اما نمی دانم چرا با اولین دیدن و بوئیدن گل فراموشی ، فوت کردی، عطرش در هوا پیچید و پر پر شد... و گل فراموش شد...



یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ 0:2یک آدم سابق(مســلم دهقانی)| |

Design By :Farzane