چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ
واکسیناسیون سراسری،تعامل جهانی
این خواسته اصلی ماست
چرا که منافع ملی را تامین میکند
ومنافع ملی در گرو سلامت مردم است
وتعامل جهانی منافع ملی را از بعد فرهنگی وسیاسی واجتماعی واقتصادی تامین خواهد کرد
یک عده انسانهایی که با ذهنیتی خودمحور ایزوله شده که غرق شده اند در بروکراسی ایدئولوژیک مذهبی ای که منافع انحصاری گروهی خویش را در مناصب مختلف حکومتی ودولتی تامین می کنند
منافع ملی وسلامت مردم را قربانی اندیشه های خودکامه ی خویش کرده اند وتا کنون منافع مردم را منافع ملی را استقلال کشور را فدای منافع ایدئولوژیک خویش کرده اند
می دانیم که عموما فرار وگریز وپناه جستن از اثر ترس واستیصال است
وتنها راه چاره همان مهاجرت اجباری است، اما اگر به تاریخ صد ساله ی جهان نگاهی بیاندازید می بینیم که با پیدایش دولت_ملت ها و رواج حکومتهای خودکامه وگاه دموکراسی های نیم بند با انواع فساد سیاسی واقتصادی، وبروز جنگهای بین المللی وداخلی، افراد وگروههای واقشاری از مردم تن به مهاجرت، پناهجویی، وگریز می دهند، ودراین میان باندهای قاچاق انسان شکل می گیرند وپلیس ونظام قضایی کشورها و... وارد می شوند و بسیاری مهاجرت پناهجو بدون مدارک قانونی درکشور سکنی میگزینند
اگر این مساله را بیایید درمتن اجتماعی اش بکاویم (گویی) این روال تبدیل به حرفه ای شده است برای یافتن امنیت و ملجائی که هم پناه جویان وهم دولتها وملتها ونیز باندهای قاچاق انسان وپلیس ومزربانی کشورها همه در تعاملی همچون یک عادت واره _ به تعبیر پیر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی_ در آن سهیم و دخیل اند وجزئی از منش مردمان سودا زده ی قرن بیست ویکم در کشورهای پیرامونی یا همان درحال توسعه وتوسعه یافته است
واز سوی دیگر تاوان دوران استعمار وهزینه ی تغییر مفاهیم بنیادی زیست جهان کهن وافسون زدایی شده بر جهان معاصر است
هزینه ای بردوش مردمان دردمند وفرودست و مواجهه ی رومانتیک وانسانی جهان مرکز یا توسعه یافته با آن .
میدونی آدمی زاد وقتی بدنیا میاد در معرض هستی، دیگری وزبان به مثابه ارتباط با دیگری وآنها قرار میگیره ودر کنش و واکنش با اونهاست که کم وکیف وجودی خودش رو ارتباط وزبان وهستی رو معنا میکنه
ما وقتی تو اتاق خودمون یا در اعماق جنگل یا بیابان هستیم و میخواهیم تنها باشیم یا در میان جمع هستیم وحس تنهایی میکنیم یا حتا ...
حتا در اوج ترک همه چیز وهمه کس وحتا حس بی کسی کردن، باز این زبان بعنوان یک قرارداد مشترک هست که داره ابعاد و وجوهات وپارادوکس تنهایی رو حتا در ارتباط آدم باخودش معنا میکنه وتفسیر میکنه وبه به تعبیر ی ما زندانی زبان هستیم در تنهایی خویش حتا
این هم از بعد علمی هست وادراک شخصی
اما مشکل زمانی پیش میاد که من در درون خودم نیز یک ورطه هولناک می بینم حس میکنم
در ارتباط با خودم نیز بیشتر اوقات
اگر از منظر روانشناسی وروانشناسی اجتماعی باشه بعنوان یک معضل تلقی میشه که قرارد داد علمی مشترک هست
ولی وقتی با فکر وحسی پارادوکسیکال دوستش دارم وتداومش میدم ونسبت بهش آگاهی پیدا میکنم این ورطه هولناک بین من ودیگران ودر درون خودم نیز...
تنهایی از عصری به عصری، از جامعه وفرهنگی به جامعه وفرهنگی دیگر، حتا بین دو عضو یک خانواده با توجه به فرایند تربیت ورشد شناختی شون ، هم تفاوت داره ومعنا پیدا میکنه
هرچند که تنهایی یک واژه ومفهوم مشترک جهانی وانتزاعی هم هست
اما عاملیت خود آدمی ونیز ساختار فرهنگ وجامعه وحتا جنسیت نیز در معنا دهی واحساسش نقش دارن به میزانهای متفاوتی
ما حتا وقتی در خلسه عارفانه وپرستش خدا بسر میبریم
با زبان ودین مشترک نیز با یک وجود ودیگری بزرگ وفراگیر مواجهیم در هاله ای از قدسیت
که در خلال رشد وشناخت در معرضش قرار گرفته ایم با تعاملات ومناسبات وعادات ومناسک ها، دیگری ودیگران وجامعه وفرهنگ وزبان دخیل واسطه اند در فرایند ارتباط من با خدا
ومعنا دهی به خدا وارتباط من با خدا وارتباط با جامعه ودیگری دریک فهم مشترک دینی وفرهنگی
ودر رفع یا بروز کم وکیف تنهایی من در امر قدسی
حتا وقتی یک قوم یا ملت وپیروان یک آیین فکر میکنند بی پناه وتنها گذاشته شدن نیز باچنین فرایندی مواجهیم
نام آهنگ: بوی تنهایی
خواننده: حسین زمان
البوم: شب دلتنگی
بوی تنهایی
خالیه سفره زمین
دست سخاوت تو کو
زخمیه شونه های عشق
مرهم رحمت تو کو
سنگینه پلک لحظه ها
نبض زمین نمی زنه
قلب قناریای عشق
بی تو یقین نمی زنه
من از عبور جمعه ها
از بوی تنهایی پرم
زیر سفال سقف شب
ثانیه ها رو می شمرم
کجا تو موندگار شدی
که روز ما سیاه شده
دست دعای من دیگه
از آسمون جدا شده
یه شب میایی از سفر
باغ پر برگ و بر می شه
ستاره های شیشه ای
می شکنه و سحر می شه
مزرعه شرقیمونو
هجومی از ملخ زده
شعله خورشیدی بزن
تو قلبایی که یخ زده
اسب بهارو زین بکن
تا باغچمون جون بگیره
روی غبار جاده ها
شرشر بارون بگیره
خالیه سفره زمین
دست سخاوت تو کو
زخمیه شونه های عشق
مرهم رحمت تو کو
چرا هرکس در مقام وموقعیت که هست ، پاسخگوی اعمال وگفتار خود وپیامدهای آن نیست؟
چرا به عواقب گفتار ورفتار وحتا کنش های جمعی خویش نمی اندیشیم؟
چرا فرا فکنی ویافتن مقصر ساده تر و آخرین راه حل ماست؟
چرا به خود مان، افکار واعمال مان شک نمی کنیم؟
چرا با خود به گفتگویی انتقادی نمی پردازیم؟
چرا؟
مسئولان دستور می دهند و بیانیه ، ولی مسئولیت عواقب واثرات دستورها واقدامات خود را نمی پذیرند، وبه عهده نمی گیرند
مردم اعتراض می کنند وبه خیابان می آیند وشعار می دهند که( دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست )وکشته می دهند اما همین مردم زمانی که به اشکال مختلف خود، خواسته وناخواسته در بی تعهدی ومسئولیت ناپذیری مسئولان با سکوتشان با بی تفاوتی شان با مشارکت نا آگاهانه شان در مناسبات مختلف با مسئولان در سطوح محتلف همکاری کرده اند نیز مسئولیت اشتباهات خود را
نمی پذیرند، وهمچون مسئولان فرافکنی میکنند، مسئولان ریشه مشکلات با یافتن مقصر یا به عهده دشمنان ملت وافراد خودسر ومنافق و سود جو ونفوذ ی می اندازند
ومردم نیز در خیابان حاکمیت را مقصر می دانند ودولتها را.
اما براستی چرا هر دوسوی این معادله ی مجهول مردم وحاکمیت
همواره بدنبال مقصر یابی ودشمن یابی برای ریشه مشکلات خود هستند؟
چرا نیاموخته ایم که به خود به فرهنگ وکنش اجتماعی خود وبه افکار و گفتار ورفتار خود ، خرد ورزانه شک کنیم ، وسهم خود را از خرد ترین سطح یعنی فرد وخانواده تا کلانترین سطح یعنی حاکمیت ونهادهایش در گسترش و حاد شدن مشکلات در نظر بگیریم؟
چرا مدام به دنبال دوقطبی کردن مسائل هستیم و پرهیز می کنیم از نگاهی خاکستری وبیطرف وعقلایی به مسایل؟
چرا با خویشتن فرهنگی مان سر راستی نداریم؟
اینهمه دشمن پنداری طرف مقابل از کجا می آید؟
اینهمه گریز از دیدن واضح خویش ودرون خویش از کجا می آید؟
علت ودلیل وعامل آن چیست ؟ وباید در کجا جستجویش کرد؟
در نوشته های انقلابیون و روشنفکرانی چون جلال آل احمد وبهرنگی و شریعتی ومطهری و...
زمانی از بازگشت به خویشتن سخن میرفت اما تبدیل به کنش ومنشی اجتماعی در بعدی انتقادی وخرد ورزانه نشد
وباز استبداد رای ودشمن پنداری طرف مقابل در جامعه این بار در عرصه دین وعلم وسیاست
رخ نمود....
وحال شاهد فروپاشی سرمایه های مختلف اجتماعی هستیم وزوال نخبگان وروشنفکران جامعه
از بی اعتمادی نهادی گرفته تا ...
بالاخره یه روز چشم هام رو میبندم
ودیگه به هیچ چیز زندگی
فکر
نمی کنم
ندیده ی انسان خردمند است، که از اینجا بودنش، از گذشته واکنونیت _اش ناراضی است، میخواهد برود، وسودای دگرگونی وضع خویش وساخت آینده ای را دارد که درآن رفاه نسبی خویش را در امنیت در جایی دیگر بنا کند وبسازد، دل به دریا میزند، تغییر دین میدهد، تغییر هویت میکند، از خاک وریشه اش میکند و فقط بایک زبان وذهن و دستانی که کار میکنند وجستجو، به امیدی، راهی می شود،به سرزمینهایی سرشار از رنگ وامنیت ، تا در آزادی حیات فردی خویش را بسازد، آری او از سرزمینهایی توده وار، اتمیزه شده، منکوب شده در خویش آمده است، از فقر، از خشکی وقحطی زمین واندیشه آمده است
سیال ونا آرام واضطراب وگاه گمشده، در خویش حسی از نا امنی میکند و در حسی مدام از بی درکجایی می زید ودر سرزمین جدید نیز اورا دیگری ای می بینند که دیگری است تا همیشه ای نامعلوم...
Design By :Farzane |